نی محزون
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چهها میبینی
تو هم ای بادیهپیمای محبت چون من
سر راحت نهنهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توآنم دیدن
که توام آینۀ بختِ غبار آگینی
باغبان خار ندامت به جگر میشکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبۀ طوفانزده سر خواهی زد
ای پرستو که پیامآور فروردینی
شهریارا اگر آئین محبت باشد
چه حیاتی و چه دنیای بهشتآئینی
شهریار ۱۳۱۹