آیلین مرندی
آیلین مرندی
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

هابرماس و فلسفه پراکسیس

فلسفه پراکسیس کار را جانشین خودآگاهی کرد و سپس خود در قیدوبند الگوی تولید گرفتار آمد.

اما، فلسفه پراکسیس که بواسطه پدیدارشناسی و انسان‌شناسی تجدید حیات یافته است، و بدین‌سان از ابزارهای تحلیل زیست-جهان به شیوه‌ هوسرل برخوردار شده است، درسهایی از نقد تولیدگرایی مارکسیستی آموخته است.

این فلسفه اینک جایگاه کار را نسبی می‌سازد و به کوشش های نافرجامی برای ادغام وجه خارجی روح ذهنی، و وجه زمانی، اجتماعی و مادی عقل تاریخمند در درون روابط “دیگری” میان سوژه و ابژه دست می‌زند.

فلسفه‌ پراکسیس تا آنجایی که از ابزارهای پدیدارشناسانه و انسان‌شناسانه تفکر بهره می‌گیرد، درست در حوزه‌ای که نباید، هرگونه اصالتی را در مورد خود نفی می‌کند؛ و آن، تعریف پراکسیس به عنوان فرآیند وساطتی است که ساختار عقلانی دارد.

بدین‌سان، این فلسفه بار دیگر در معرض مفاهیم اساسی دوگانه‌ساز فلسفه‌ سوژه‌ آگاه قرار می‌گیرد:

یعنی “تاریخ” بوسیله سوژه‌هایی طراحی و ساخته می‌شود که خودشان به نوبه خود پیشاپیش در طی فرآیند تاریخ ساخته و پرداخته شده‌اند؛

و یا اینکه “جامعه” همچون شبکه‌ای از روابط عینی بنظر می‌رسد که یا به عنوان نظمی هنجاری در بالای سر سوژه‌هایی ایستاده که دارای تفاهم متقابل پیشینی و استعلایی هستند و یا به عنوان نظمی ابزاری در نبردی میان شیئی سازی ها و عینیت بخشی های متقابل بوسیله آنها ایجاد شده است؛

همچنین سوژه خود را یا در “بدن” متمرکز می‌یابد و یا اینکه به صورتی غریب با خود رابطه دارد و بدن خود را ابژه می‌پندارد.

اندیشه‌ای که به فلسفه سوژه آگاه مقید باشد، نمی‌تواند این دوگانگی ها را به هم پیوند بزند، بلکه چنانکه فوکو به خوبی تشخیص می‌داد نومیدانه میان دو قطب در نوسان خواهد بود.

چرخش زبانی در فلسفه‌ پراکسیس به تغییری در الگوی اساسی نمی‌انجامد.

سوژه‌های سخنگو یا سرور و یا پادوی نظام‌های زبانی خود هستند؛

یا اینکه به شیوه‌ای از زبان بهره می‌گیرند که سازنده و خلاق است و از آن طریق می‌خواهند جهان خود را به شیوه‌ای بدیع آشکار سازند،

و یا اینکه همواره در درون افق جهان بسته و ناآشکاری سرگردان هستند که در تصرف کامل زبان است و مدام در ورای آگاهی آنها تغییر می‌یابد؛

راه اول زبان را به عنوان واسطه‌ی کردار خلاق و سازنده به شمار می‌آورد و راه دوم آن را رخدادی بی ثبات می‌داند.

کورنلیوس کاستوریادیس (فیلسوف سیاسی معاصر و متفکر یونانی تبار فرانسوی)، به برکت روش فلسفه‌ زبانی، بر اساس نظریه خود در مورد “تاسیس تخیل آمیز زبان” فلسفه‌ زبان را متهورانه پیش برده است.

وی به منظور آنکه سرشت انفجارآمیز و انقلابی و محتوای هنجاری مفهوم پراکسیس اجتماعی را بار دیگر بدان بازگرداند، کنش را نه به مفهوم امری ناقل معنا، بلکه به شیوه‌ای شاعرانه و خیالی یا دمیورژگونه (در فلسفه‌ی افلاطونی به معنای صانع جهان)، به عنوان خلقت بی اصل و منشاء الگوهای کاملاً جدید و بی همتایی تصور می‌کند که به واسطه‌ آن هر یک از این الگوها افق مقایسه‌ناپذیر و بی نظیری از معنا را آشکار می‌سازند.

پشتوانه‌ محتوای عقلانی تجدد – یا خودآگاهی، فرهیخته پنداشتن خود به مفهومی اصیل و خودسامانی در همبستگی – به عنوان نیرویی خیالی نمایش می‌یابد که سازنده زبان است.

اما، شوربختانه این نیرو به هستی و وجودی شباهت می‌یابد که بدون حضور عقل عمل می‌کند.

در تحلیل نهایی تنها تفاوتی لفظی میان نظریه‌ “تاسیس” تخیل آمیز و دلبخواهانه و نظریه‌ “مشیت” مقدر باقی می‌ماند.

منبع:

An alternative way out of the philosophy of the subject: communicative versus subject – centered reason

فلسفهمارکس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید