۳۵ سالمه، ولی هنوزم وقتی یه نفر زودتر از قرار میرسه یا یه ایمیل رو دیر جواب میدم، حس میکنم دارم خفه میشم. اضطراب؟ نه، اسم علمیترش کمالگرایی وسواسی ارثیه، که با افتخار از مامانم به ارث بردم.
مامانم از اون آدمهایی بود که وقتی میخواست بره خرید، لیست خریدش رو با خودکار رنگی کدبندی میکرد. منم از شیشسالگی فهمیدم اگه خط کش رو کج بذارم، دچار بحران خانوادگی میشیم.
چند ماه پیش، تست TalentX دادم، همون چکاپ ژنتیکی روانشناختی که ویژگیهای شخصیتی ارثی رو تحلیل میکنه.
نتایج؟
«تمایل ژنتیکی به کمالگرایی، حساسیت بالا نسبت به نظم، و پاسخ استرسی شدید به عدم قطعیت.»
با دیدن نتیجه، فقط لبخند زدم. انگار داشتم یه شرح حال ژنتیکی از زندگیام میخوندم.
ولی اون شب یه فکر تو ذهنم افتاد که ولکن نبود:
اگه میشد این ویژگی رو عوض کرد، چی میشد؟
تصور کن… یه دنیا بدون صدای درونیای که دائم میپرسه:
«مطمئنی این متن کامل و بینقصه؟»
یا: «اگه فردا همه چی خراب شد چی؟»
صبحهایی که با اضطراب بیدار نمیشدم که نکنه توی ایمیل یه غلط تایپی کرده باشم.
شبا که با خیال راحت فیلم میدیدم، بدون اینکه به لیست کارهای فردا نگاه کنم و تپش قلب بگیرم.
حتی شاید میتونستم یه بار، فقط یه بار، مهمونی بدم بدون اینکه قبلش خونه رو سه بار تمیز کنم.
اگه این ویژگی تو ژنهام نبود، شاید یه آدم "رها"تر میشدم.
نه اینکه بیخیال،
ولی آرومتر.
شاید بیشتر به خودم فرصت اشتباه میدادم.
شاید کتابی که سه ساله فقط فصل اولشو نوشتم، تموم میشد.
شاید یه زندگی "واقعیتر" میساختم، نه فقط یه زندگی دقیقتر.
ولی از طرف دیگه...
شاید اگه اون ویژگی نبود، اینقدر هم پرتلاش، جزئینگر و منظم نبودم.
شاید اون پروژههایی که همه میگفتن عالیه، اصلاً شروع نمیشد.
نمیدونم. شاید اگه میشد ژنهامو ویرایش کنم، میخواستم فقط کمی این ویژگی رو کمرنگتر کنم.
یه جور تنظیم صدا.
نه خاموشش کنم، فقط کمش کنم… تا نفس کشیدن راحتتر بشه.
حالا، با اینکه میدونم این ویژگی تو ذاتمه،
سعی میکنم باهاش مدارا کنم.
نه دشمنش باشم، نه بردهش.
فقط بشناسمش.
و وقتی شروع کرد به غر زدن که «این متن هنوز جای ویرایش داره»،
آروم بگم:
«میدونم، ولی امشب میخوام فقط بخوابم.»