بر فراز پشتبام، آسمان
چه آبی و چقدر آرام!
بر فراز پشتبام، یک درخت
شاخه میجنباند
در آسمان پیش رو، ناقوس
طنین ملایمی دارد
روی درخت پیش رو، پرندهای
به شِکوِه میخواند
خدای من، خدای من،
زندگی باید همین باشد!
ساده و آرام
همین هیاهوی آرامبخشی
کز جانب شهر میآید
حال با تو ام! با تو که همواره میگریی
چه کردی؟
ای تو! با من بگو آخر
با جوانیات چه کردی؟
شاعر: پل ورلن
مترجم: ماریه کریمی
مختصری درباره شاعر:
پل ماری-ورلن از شاعران برجسته مکتب سمبولیسم فرانسه خود را شاعر نفرین شده (Poètes maudit) مینامد و معتقد است تولدش تحت سلطه سیاره سترن (زحل) زندگی شومی را برایش رقم زده است. با بررسی فراز و نشیبهای زندگی او راحتتر میتوان بابت انتخاب چنین تخلصی به شاعر حق داد. اما از مهمترین وقایع زندگی ورلن میتوان به آشنایی و رابطه او با شاعر معاصر خود «آرتور رمبو» اشاره کرد که جزییات آن را میتوانید با تحقیقات بیشتر درک و بررسی کنید و ماجرای شلیک گلوله از تفنگ ورلن به سمت رمبو را بخوانید. پس از این ماجرا پل ورلن در عنفوان سی سالگی اندکی بیش از دو سال را در زندان سپری کرد. در آنجا بود که کتابی با عنوان «اعترافات» و مجموعه اشعار یا زندانوارههایش را نوشت که از مهمترین آثار او به شمار میآیند. شاعر طی دورانی که در زندان به سر میبرد تغییرات و تاثیرات زیادی پذیرفت و همانگونه که در ابتدای مجموعه ( Cellulairement) از سروانتس نویسنده دن کیشوت آورده:
«او زندانی شد، آنجا که درس صبوری پیشه کردن در مواجه با سختی و مشقت را آموخت.»
از نظر من:
شعری که خواندید زاویه دید شاعر به معنای واقعی و استعاری است. یعنی او طی اوقات زندانی بودن تنها چیزی که از پنجره زندان میبیند (آسمان و درخت و اصوات) را توصیف کرده و در عین حال نظرش را در مورد زندگی بیان میکند. گویی که پنجره زندان و شعر یکی میشوند تا او حرف دلش را بزند، زندگی را بفهمد، اعترافش را بکند، ابراز پشیمانی کند و تمام.