ویرگول
ورودثبت نام
مرجان وفایی
مرجان وفایی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

سیلویا پلات

شعر میدود بر کاغذزیبایی کال و نرسیده اش که راه درازی است «راهروی لهستانی » تا شهریدر ینگه ی دنیا .

در قاب موهای تیره ی تاب دار ش ،

نگاهی ملایم و گیج هست !گویی نیست آنجا صاحب چهره یا جایی دور یا در سرش تاریکی ،گنگی دائم، حبابی شیشه ای !!!!جایی که همیشه مرگ یک « امکان » است ...عشق ، ناجیهمیشگی می رسد از راه .با لبخندی بر لبانش . در گودالی سیاه.می نویسد دوباره . گویی عشقجوهری باشد در قلم خشکیده . اگر از عشق و زندگی است، نه داشته ها و نداشته هایش ، کهآرزوهایش است متن آتش زیر خاکستر . تا محال ها در تجسم به حال درآیند از این غصه یطولانی روزگار . مگر چه میخواد ؟ نه زیاد که تنها عشق و شکوفا می شود قلمش به یمن حضورآن ...اما نه که برآستانش نیامده باشد که دیر نپایید در این جوانی که خود غرق در تلخیدگیگذشت از آزردگی روحی خش دار !! داستان ها دارد این عشق که آمدنش حکایتی است و ماندنشحکایتی دیگر ! ... آنچه از مجال را می فشارد در مشت ، وسوسه ای ابدی برای رفتن و نماندناست ... جنگی تمام عیار است بین بودن و نبودن . مقاومت می شکند در هجوم تنهایی بی پایان، آنجا شبی است که به صبح نمی رسد .

و او برای همیشه رفته است ...گمان ها بر آن است که باز کردن شیر گاز او را برده است ....درسی سالگی ! آخر ،زنی که شعر بر کاغذش می دوید ، مرگ را در یک شب سرد زمستانی ، به جانخرید !

مرجان وفایی

سیلویا پلات ( ۱۹۶۳-۱۹۳۲)

مرجان وفاییسیلویا پلاتشاعرافسردگیخودکشی
عضو سابق هیئت علمی دانشگاه آزاد واحد پزشکی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید