marjan vafaie
marjan vafaie
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

تمساح در کمین

به داستان ها اعتمادی نیست ! جز این یک

را که باور کردم ، نشسته بر صندلی کنار تو و دست هایت در دست من !گیج بودم و بی حس ! حتی لبخندبر لب . تو به پنج سال ِتیره پشت می کردی و بی تابتمساح در کمین !آخرین آفتاب بود بر تن امواج!دریا می سوخت در گرمای شرجی تابستان !من خورشید را با دست هایم گرفته بودم ! تو ماسه ها را ازحوله ت می تکاندی !بوی شوری آب بود و باد! آن شب خندیدیم تا صبح!…امشب اما ،رنگت پریده ،چراغکنار تخت تو را خاموش می کنم .آن شب خودم را گم می کنم .تمساح در کمین!

باد می آمد، زمستان بود ، شنا می کردیم .

آب های لاجوردی جنوب ، آسمان آبی تهران !خیابان قائم مقام ! تمساح تو را به زیر آب کشید .من تو را میکشیدم .من ، کیف دستی وکتاب هایم و پرت شدیم وسط بلوار! آن شب تهران سوز برف داشت . تا صبحبارید !

تمساح ها طعمه شان را به زیر آب می کشند .با آنها بازی می کنند !آخرین بار که باهم شنا کردیم .مسابقهدادیم .تو برنده شدی !ماسه ها داغ بود. کف پاهایم سوختکاش این بار هم تو برنده می شدی یا منمی توانستم تو را به ساحل ببرم ! اما نمی شود !تمساح رهایت نمی کند .هرگز رهایت نمی کند .با خودمی برد …..

سرم گیج می رود . ترافیک تهران .خیابان شریعتی .راننده ماشین رادیو را خاموش می کند . می گوید؛امسال زمستان سردی خواهیم داشت ، حالا می بینید خانم!

امشب هم آسمان سرخ است ، برف می آید ! من مبهوت و ساکت . او ادامه می دهد ؛با این سرما ، حتی ،شاید تا فردا تهران یخ بزند خانم !….خدا امسال زمستان را به خیر کند ،زمستان سختی خواهیم داشت ….

چشم هایم را می بندم . تمساح در کمین!

مرجان وفایی

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید