دستم شکسته . آن هم دست راست . استخوان متاکارپ چهارم . آشپزخانه و عطر سیب زمینی سرخ کرده . همان جا پشت میز لکچر درس فوریت ها را آماده می کنم …از روی کتاب فارسی چهارم دیکته می گویم و با دست چپ سیب زمینی ها را زیر و رو می کنم .صدای دینگ دینگ یاهو مسنجر …حواسش رفت بهعلامت ایموجی پایین صفحه . من حواسم به دیکته گفتن …..آخر اسفند بود و هم من عاشق اسفند بودم . کوه های دربند از پشت پنجره آشپزخانه سرک می کشید …
آخرشب .هنوز صفحه لپ تاپ روی میز آشپزخانه روشن است . چراغ ها خاموش .عروسی فیگارو موزارترا گوش می کنم .قطعه هجدهم .ظرف هارا یک دست در ظرف شویی می گذارم.آب داغ را روی ماهیتابه چربباز می کنم . شیشه آشپزخانه بخار می کند. موسیقی اوج می گیرد .متاکارپ چهارم درد می کند. سیگارمرا روشن می کنم .پنجره کشویی آشپزخانه را کمی باز . هوای خنک شب دربند.روی نوار پایین صفحهعلامت یاهو مسنجر ….
چندسال گذشته؟ از آخرین سیگار راه پله زیرمین ؟از آن شب بارانی؟ … بی اختیار لبخند میزنم. بعدصفحه تو را باز کنم .
قلبم از جا کنده میشود . تند میزد .دستم می لرزد.….زندگی .دوستان. مناسبت ها.
سفرها . شهرها . شهرها.شهرها….
عکس ها. عکس ها. عکس ها .کنار دریا. با بچه های دانشگاه. با یک اتوموبیل اسپرت در برف . عید نوروز….اشک های من می چکد . نفسم بند می آید…آخرین عکس
با لبخندی کم رنگ . به نظرم زمستان است .در چین . پالتوی زمستانی تیره با دست هایی در جیب . پشتسرت فانوس های قرمز روشن . کنارت آدم های چینی ناشناش …نگاهت ؛ آشنا آشنا آشنا …..
عروسی فیگارو تمام میشود .من دیگر آن دختر را نمی شناسم .دلم برای خودم تنگ میشود ….متاکارپ چهارم هنوز هم گاهی درد می گیرد … متاکارپ چهارم … متاکارپ چهارم!
مرجان وفایی