marjan vafaie
marjan vafaie
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

یکشنبه.برق.سیبل جان

یکشنبه.صبح ها دیر بیدار می شوم . امروز با صدای زنگ اس ام اس موبایل ؛«بزن کانال ترکیه٫تکرار برنامه دیشب ، چشم هایسی بل جانرا ببین». به زور از تخت پایین می آیم.پردهاتاق خواب را کنار می زنم ، درست رو به روی من؛ « کارگران مشغول کارند» .

نسکافه در شیر سرد حل نمیشود. سرم هنوز سنگین است . “سی بل جان “ حرف میزند و من نمیفهمم . بعد آواز می خواند . یادم هست آن چشم های زیبا و نگاه شیرینش را .اصلن همینشیرینی نگاهش بود که همیشه دوست داشتم … چشم هایش قشنگ بود هنوز . می نویسم ؛ « چشم هایش که هنوز قشنگه » جواب میدهد؛ « آره ، اما یک جوری شده ، برق نگاهش رفته!».راست میگوید . برق نگاهش رفته . دلم می گیرد.

پشت آشپزخانه ، در آینه کج شده با دقت به چشم هایم نگاه می کنم . در خانه ی ما همه ی تابلو هاو آینه ها کج است ! وقتی « عطیه خانوم » می آید ، بعد من به تدریج همه کجی ها را صاف میکنم ، تا دوباره هفته ی بعد کج شوند !

آینه را صاف می کنم و با دقت بیشتر به خودم نگاه می کنم !برق چشم هایم کجاست ؟؟؟؟مادرمهمیشه می گفت ؛ چشم های این بچه می خندد ! دلم می گیرد . برق چشم های من هم کم شده . خیلی کم .شاید هم رفته !

برای شام عدس پلو درست می کنم . همین که غذا را می کشم برق میرود!

شام خانوادگیرمانتیک ؛عدس پلو با نور شمع .بشقاب ها را جمع می کنم .لیوان ها .در تاریکی ،قاشق چنگال ها سُر می خورند و با سر و صدا می افتند در سینک آشپزخانه .بعد گیج و بداخلاقبا صدای بلند می گویم ،«این هم از اول هفته ی ما»! بعد یواش به خودم می گویم ؛ « چقدر غرمیزنی ! بد هم نیست ! برق که میرود ، لازم نیست زیاد به چیزی با دقت نگاه کنی! »…………میتوانی در تاریکی سربه هوا باشی ، سرو صدا کنی ، رژ لب نزنی ، دست های خیس ت را با دامنتخشک کنی ، یک کمی زشت باشی ، موهایت فقط با یک کش جمع کنی بالای سرت ، حتی یواشکییک بستنی قیفی وانیلی از فریزر برداری !

خودم را دلداری میدهم !

خداکند برق زودتر بیاید ! بدون برق خیلی سخت میشود!

خدا کند زودتر بیاید ؛

برق ساختمان ما ،

برق نگاه «سی بل جان »،

و برق چشم های من !!!

مرجان وفایی

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید