ویرگول
ورودثبت نام
Mary
Mary
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

بدرود 26 عجیب من و دورود بر 27 جسور من !

در مجموع 26 سالگی به من خیلی خوش نگذشت ! آیا سال بدی بود ؟ خیر ! احتمالا یکی از تاثیرگذارترین و بخصوص ترین سالهای زندگی من بود ! در برخی از زمینه های زندگیم خروج از منطقه های ذهنی و رفتاری اتفاق افتاد ، خروج از اون کامفورت زون ها یعنی من اضطراب ، سردرگمی و البته انتظار زیادی کشیدم ، قطعا شناختم از خودم بیشتر شد ...

رنج ها و زخم هایی که داشتم رو اگر با صدای بلند بگم ممکنه برای بقیه خیلی قابل درک نباشه ! برای من اما رنج بودن ! اونقدری نبودن که از پا درم بیارن ولی اونجوری بودن که رشد کنم . شناختم از بی انصافی دنیا ، آدما و خودم بیشتر بشه و بفهمم مهمترین رابطه و مسئله زندگی هر آدمی خودشه ! اینکه خودم رو همون جوری که هستم ، بی چون و چرا بپذیرم ، دوست بدارم و در آغوش بکشم ! این مهمترین موضوع دنیای من شد ، اینکه با خودم در صلح باشم ...

دیشب آخرای روز اول 27 سالگیم بعد از کلی وقت گذرونی با آرامش کنار بهترین رفیقم وقتی برگشتم خونه ، نزدیکای 12 شب دوچرخه رو برداشتم و رفتم توی خیابون پهن و خیس از بارون محله، نفس های عمیق کشیدم و رکاب زدم ، خیابونمون رو بارها و بارها رکاب زدم ! نمیدونید چه حس عجیبی بود ، چه حس فوق العاده ای بود ، اگر بخوام دقیق تر بگم باشکوه بود ... اون خلوت من ،دوچرخه ، شب تاریک ، آسفالت بارون زده و البته فکر کردن به مسیر و احساساتی که بر من گذشت ...

به این فکر کردم برای این لحظه قشنگ که با خودم دارم و این حسی که الان دارم چقدر تلاش کردم ، اذیت شدم و شاید اطرافیانی رو اذیت کردم ... حس عجیبی بود باید بذارم همون جوری بی نظیر بمونه برام ... جسورتر ... امسال میخوام از هر سالی توی زندگیم جسورتر باشم ، میخوام پرروتر باشم و زود قانع نشم...تمام احساساتم رو به رسمیت بشناسم ، اینکه آره امسال هم قراره کلی تجربه زیستی که تو جامعه بهشون منفی میگن داشته باشم ، خشم ، غم ، حسادت ، ناامیدی و ... همه اینا رو حس کنم ، بذارم بیان و برن و سعی کنم اصیل ، بی حاشیه و با صداقت زندگی کنم ، کاری که تا حالا تو زندگیم سعی کردم بکنم ...

حدود سه روز درگیر تولد و تولدبازی بودم ، توی اورژانس ، توی خونه خودم با دوستایی که خودم پیدا کردم والبته توی خونه مامان بابام و با بهترین رفیقم و البته دست گل قشنگی که هدیه گرفتم و بی نهایت بهم حال داد، اون دسته گل با سلیقه ... کلا لحظات قشنگی داشتم ، سوپرایز بخصوصی نشدم و هدیه خیلی خفنی هم نگرفتم و البته اینا چیزایی نیست که عمیقا من رو خوشحال کنه ، آغوش های گرم ، صمیمی و واقعی دوستام ارزشمندترین چیزایی هست که میخوام .... البته بشدت گوشی لازمم :))))

یکی از احساسات سنگینی که در 26 سالگی تجربه کردم در این جمله هست! هضم و عبور ازش هم ساده نیست ...
یکی از احساسات سنگینی که در 26 سالگی تجربه کردم در این جمله هست! هضم و عبور ازش هم ساده نیست ...


انتظاردلشکستگیتولدجسوربودنبا خودت در صلح باش
سردرگم ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید