جملهایی هست که هرجا برای مصاحبه میروم به مصاحبهگر میگویم.این جمله جادویی است و هر مصاحبهکنندهای تنها یکبار در عمرش میتواند آن را بشنود!
البته شاید اصلا به آن مفهومی که سعی دارم با ادا کردن آن جمله منتقل کنم فکر هم نکند، یا فکر کنند و بگویند چه چرت. یا بگویند دختره رو نگاه کن برای کار پیدا کردن به چه چیزهایی متوسل می شود.
شاید گمان کنید آن جمله معرفی کنندهی تمام ویژگیهای باطنی من است که اگر آن را تکرار نکنم حناق می گیرم در حالی که برعکس و اصلا نمیدانم جمله را برای چه میگویم و ضرورت تکرار آن را از کدام گوری کسب کردهام و یادم هم نمی آید جایی آن را شنیده باشم.
شاید یک بار کسی این جمله را گفته و موفق شده سوارِکار شود، شاید از بچگی به من آموخته اند که کاش شبیهِ اداکننده ی این جمله بشوی یا همچین چیزی...
اما عکس العمل آنان که این جمله را از زبانم شنیدند تنها این بوده که از اینجا برو و دیگر برنگرد. حالا نه اینکه توی روی آدم بگویند، ولی من خودم میفهمم-البته یک وقت هایی هم نمی فهمم و شب اش خیالپردازی میکنم که کار را گرفتهام و دارم تخمین میزنم که قوطی خودکارهایم را سمت چپ میز بگذارم یا راست، چسب نواری سفید یا زرد، کدام لیوان را آنجا ببرم؟ یادم باشد گوشی تلفن روی میزم را ضدعفونی کنم…-
گاهی دلم میخواهد یک حرف آشنا بشونم. مثلا همان اول که در اتاق مصاحبه وارد می شوم و دستهایم عرق کرده است؛ مصاحبهگر جمله جادویی من را تکرار کند. در آن صورت دیگر خیالم آسوده شده و حرفهای عادی خواهم زد-با لبخند- و از سازمان تعریف میکنم :
من با هر دستمزدی خواهم آمد و چالش و یادگیری تنها الویت من است و حقوق؟ اصلا حرفش را نزنید که ناراحتم میکنید! برای پول کار نمیکنم من! صرفا برای ارتقا فردی و پیشرفت! ساعات کاری؟ اصلا حرفش را نزنید چون من شبانهروز برای توسعه کسب و کار شما مثل سگ جان میکنم و انتظارم از شما؟ هیچ.. فقط شلاقم نزنید. بوس.
اتاق مصاحبه سفید است. گرم است. صندلی ها بلند هستند و پاهایم به زمین نمیرسد. این بیست و هشتمین مصاحبه من در سال 98 است. کاغذی جلوی روی من است که به انگلیسی بالایش نوشته : شغل رویایی تو چیست؟
چاره ایی ندارم ، باید اول از استخر آرزوهایم برایش بگویم که شغل ِ رویایی در آن به اندازه یکدانه ازاین اردک های تو سوراخ بادی است که بچهها به خودشون میبندند تا غرق نشوند.
راستش برایم عجیب شده کسی درمورد رویاها حرف بزند. فکر می کنم خدای نکرده دوربین مخفی است و اصلا قرار نیست کسی در این شرکت استخدام شود. خودم داخل خودم میدانم چه رویایی دارم ولی خیلی شخصی و غیر قابل بحث است و اصلن معیاری برای سنجش لیاقت افراد نیست.
شغل رویایی من ؟ این است که جای شما نشسته باشم .
خانوم الف چرا موفق نشدی؟ هر شب سه بار قبل خواب و صبح ده بار هنگام بیداری.
خانوم الف زیر آسمان همین شهر مردم در شرکتها و مناطق و ساختمانها و در اتاقها و پشت میزها موفقیت و رویا را تجربه میکنند . شمایی رویا را باور نداری چون چارهی دیگری نداری.
کاری نداری؟ هوی.. خانوم الف. نه قربانت. قربان خود ِ شما. خوش آمدید.
در رویاهام می بینم که لپ تاپم خراب شده است و بعد سراسیمه بیدار میشوم. دکمه ظ اش خراب است. دو سه بار آهسته فشارش میدهم و بعد می گویم یک روز درست می شود.
رویایی ندارم ولی جلوی چشمم همین گوشت یخ زده است تا آب شود و بعد برای خود عدسپلو بپزم.
قرارشد این بار خبرِ بد را هم اطلاع بدهند. اگه بخواهند کارمندشان باشم زنگ بزنند و اگه نخواهندم ایمیل بفرستند. نشسته ام منتظر. اینباکس خالی را نگاه میکنم و فعلا نفس عمیقی میکشم.