ویرگول
ورودثبت نام
MARYAM SHAHBAZ
MARYAM SHAHBAZ
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

"یک تماسِ اضطراری "

آشفتگی چون بختکی خود را بر روی زندگی ام آوار کرده بود . بعد از دوماه انلاین شدم . برایَش نوشتَم " می دونی به چه مرحله ای رسیدم ؟ آرزوهامو فراموش کردم ، خودمو فراموش کردم ، تو یه سیاهی مطلقم ، دیگه هیچ جایی آروم نیستم . دیگه نمی تونم راحت بخندم .. می دونی خیلی خسته ام ، روحم خسته است .. و حالم داره بهم میخوره ، یه مرده ی متحرکم مهدی!" نوتیف اومد " زنگ کی زنم !"

وقتی شماره اش را رویِ صفحه ام نمایان شد . پاسخ دادم . با صدای خواب آلودی گفت : بعد از چهل و هشت ساعت خوابیدم . ببخشید بابت صدام . بعد از احوال پرسی شروع کرد .. همه چیز را گفت . هر آنچه که باید می گفت را ..

داد زد :

" مریم ! ببین منو ، من و تو مردیم و زنده شدیم تا به اینجا رسیدیم . میدونی چقدر بدبختی کشیدیم ؟ مریم برای چی دست رو دست گذاشتی؟ ما برای فرار از اون زندگیِ پر از آشفتگی هلاک شدیم . من و تو به طرز وحشتناکی طرد شدیم کی اومد پیشمون؟ چه آدمیزادی به ما پول داد ؟ یادته یانه ؟ یادته که چقدر گریه می کردم ؟ یادته که شب تو خیابون بودم و پول خوابگاه نداشتم بدم ؟ یادته که زیر بارون چقدر گریه کردی و تو خیابون ولیعصر چقدر خیابون رو طی کردی ؟ مردم چیکار کردند ؟ فقط با تعجب نگات کردند . کی من و تو رو نجات داد ؟ کی مریم ؟ هیچ کس! خودمون .. خودم .. بدبختی های منو یادت رفته ؟ من شب هام گریه بود روزها کار و بدبختی! میدونی اینا رو من و تو تجربه کردیم چرا نمیخوای حقت رو از زندگی بگیری .. چرا الان جا زدی .. رفتی تو این حال بد غوطه ور شدی که چی ؟ غلط کردی اصن .. حق نداری .. من و تو نابود شدیم . من و تو بدون هیچ آدمی درس خوندیم . یه مداد سیاه دست گرفتیم و یه کتاب! و تو زمینی که فرش نداشت نشستیم و خوندیم . یادت رفته یا باید تکرار کنم ؟ هیچ کس به دادت نمیرسه مریم .. هیچ کس! ببین هیچ کس! وقتی که نیاز داشتم بابایی باشه نبود . من خودم بزرگ شدم . لابه لای رفیق هایی که باباشون براشون ماشین صفر خرید تا راحت درس بخونند . و من تو چی ؟ مریم من و تو یک هیچ از بقیه جلوییم! ما این افتخار رو داریم که کفشمون رو هم خودمون خریدیم. بقرآن هیچ کس نمیمونه .. بخدا که اگه منتظری کسی بیاد حالتو خوب کنه ، غلطه! این کارو با خودت نکن من بهترین سالهای عمرم رو نشستم تا یکی بیاد کمکم .. کسی نبود! تازه اونایی هم که بودند رفتند. مریم خواهش می کنم ازت دووم بیار و خودت رو نجات بده خواهش می کنم چرا آرزوهاتو رها کردی ؟ چرا عزیزمن ؟ منتظرم خودتو ببینم نه این حال بدو "

و مَن با مرورِ خاطرات ، خودم را میان دعواهایی پیدا کردم که هیچ نقش و گناهی در آن نداشتم . مَن قوی ترین ادم زندگی ام را فراموش کرده بودم . " خودم " را .. کسی که حقش چنین نبود . کسی که باید دستانش را می گرفتم . باید او را به درون شهر می بردم . باید می بردَمش، خیابان ها را طی می کردم برای تجدیدِ گذشته ای که به معنای واقعی کلمه مردم و زنده شدم . دوام آورده بودم ، راهِ کجی را نرفته بودم ، سیگار دست نگرفته بودم برایِ رفعِ خستگی .. من تنها یک اهنگ پلی کرده بودم و اشک هایم را همراه با باران به زمین می سپردم . این یعنی من مثلِ همه نبودم و نیستم . من برای جا زدن نیستم!


امّا مَن خودم را برایِ تو مهیّا کرده ام.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید