MARYAM SHAHBAZ·۱ سال پیشمکتب عشقموهایِ رنگ شده ام را ، تماما جعم کردم و با کِش سبز رنگی آن را بستَم . هدفونم را از شارژ کشیدم و به موبایلم وصل کردم . منتظرِ بارگزاری جلسه…
MARYAM SHAHBAZ·۱ سال پیش" پسر اسب سوار "دستهایَش تیره و آفتاب سوخته ، گونه هایش سُرخ و پلک هایش در حال فرود آمدن بود . پوست صورتش خشک بود و گویا چندین وقت بود که رطوبت به آن نرسید…
MARYAM SHAHBAZ·۱ سال پیش" آشنایِ ناآشنا "یک قَدم جلو رفتَم و کنارِ تابلویِ ایستگاهِ اتوبوس ایستادَم ؛ دقیقا ساعتِ پنج و شش دقیقه ی بعد از ظهرِ روزِ دوشنبه ، پنجمین روزِ آذر ماه . ش…
MARYAM SHAHBAZ·۱ سال پیش"یک تماسِ اضطراری "آشفتگی چون بختکی خود را بر روی زندگی ام آوار کرده بود . بعد از دوماه انلاین شدم . برایَش نوشتَم " می دونی به چه مرحله ای رسیدم ؟ آرزوهامو ف…
MARYAM SHAHBAZ·۱ سال پیش«یک فنجان خالی »هر روز صُبح با کوله باری از کتاب هایِ نخوانده ، لیوانی خالی ، آفتابی نتابیده ، بر می خواستَم . بندِ کفش هایَم را می بستَم و با لقمه ای از ن…