maryam_fayaz
maryam_fayaz
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

#شب_دوم

دومین شبی است که نبودت را تجربه می کنم

حالم بد است؟؟

نمیدانم

از تو متنفرم؟؟

هرگزز

خیانتت را پذیرفتم؟؟

هرگز هرگز هرگز عرشیای من یک عاشق واقعیست محال ممکن است دستم را رها کند به امید گرمای دستی دیگر

اما انگار یک حقیت وجود دارد تو رفته ای... رفته ای

تراپیستم میگفت بر هر حادثه ای دو حالت وارد است: یا قابل حل است یا قابل تحمل

من که گفتم تو بماان ...حلش می کنیم

من را گذاشته ای اینجا... تنها تر از همیشه هدیه هایت را پس فرستادم به زودی به دستت میرسد

میدانی...دیدنشان قلبم را میفشارد .دریغ از آن که یادگاری ات برایم صدای چاووشی است

همان که دلت برایم ضعف میرفت و میخواندی:

(دوست دارم نگات کنمم تا که بی حال بشمم)


داستان
در آرزوی نویسندگی/مترجمی/ روانشناس و عکاس شدن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید