چهار روز هست غمگینم و دردمند و هیچ دارویی
برای درمانم پیدا نکردم.و عمیق بودن درد و رنجم
قابل اندازه گیری نیست ...ما آدمها همدیگرو بلد
نیستیم و دقیقا در مواقع درد رنج که نیاز به درک
شدن داریم رها میکنیم .ولی زمانیکه درد مشترک
داریم دوباره به سوی هم بازمیگردیم .و در واقع
این روح انسان بودن و درک درد مشترک نیاز
کنار هم بودن را توجیح میکند .و گاهی حقیقت را
از دروغ و نور را در تاریکی اشکار میکند .
ادمهایی که نمیشناختی حتی یکبار ندیده بودی
حتی اسمشان را هم نشنیده بودی ٬معروف هم
نبودن اما انسان بودن حق زندگی داشتن ...
همیشه این مثال در زندگی امان هست خودت را
جای دیگری بگذار سپس قضاوتش کن ...
من اینبار خودم را جای او گذاشتم و سوختم ...
چه طور میشود انسان بود و نگریست...
چه طور میشود همدلی بلد بود و حس مهربانیت
خاموش باشد ٬چه طور میشود با احساس بود
و سکوت کرد ...
هیچ رنج دیده و درد دیده ای و از همه مهمتر
هیچ قلبی روشن و پاکی نمیتواند ببیند و سکوت
کند ٬اخر شما بازیچه چه شدید که اینگونه رفتید...
صبری عظیم برای انسانهایی که معنی درد و رنج را
میفهمند ...و مهر انسانی در عمق وجودشان لبریز
هست...انسانهایی که رها هستن همچو برگی در
نسیم...انسانهایی که حقیقت را همانگونه که
هست میبینند نه همانگونه که میخواهند ...