ویرگول
ورودثبت نام
مریم کشفی
مریم کشفی
خواندن ۴ دقیقه·۹ ماه پیش

بازی با کهن الگوی آتنا

{زنی 27 ساله با لباس‌های اداری اتوکشیده و انبوهی از پوشه و کاغذ پشت میز چوبی نسبتن بزرگی نشسته. یک لپ‌تاپ روی میز است. زن با ماشین حساب مهندسی بزرگی مشغول است.}

- هوووف... لعنت بهت جعفری... ببین این فاکتورا رو به چه روزی انداختی... فاتحه همه چی رو خوندی با این حساب کتاب مزخرفت... یعنی یک کار رو درست و کامل نمی‌تونی تحویل بدی... بی‌عرضه‌ی تمام عیار... {صدای پیامک می‌آید. گوشی را از کیف چرمی مشکی‌اش بیرون می کشد. هیجان زده می‌ایستد.} وای خدایا شکرت بالاخره شد... {رو به تماشاچی} معاون اقتصادی شرکت مون بالاخره با درخواست ارتقا شغلی‌ام موافقت کرده... از امروز شما دیگه با شیدای مشاور ارشد خداحافظی کنید... الان یک مدیر اینجاست... {قد راست می کند و بعد چند ثانیه روی صندلی ولو می‌شود.} هوووف... واقعن خستگی این مدت در اومد... به جهنم که امثال جعفری ددلاین و مسئولیت سرشون نمیشه... مهم اینه تیک این یکی هم خورد...{سرخوش کمی قدم می‌زند. دوباره به حالت خشک و جدی پشت میز بر می‌گردد.} خب پس باید شروع کنم به برنامه ریزی واسه پست جدید... نمی خوام شبیه مدیر سابق یه همچین صورت‌حساب‌های ناقص و شلخته جا بذارم... واقعن هم آدم بیخودی بود... راست و حسینی من هیچ وقت زیرآبش رو نزدم ولی روزی که استعفا داد یعنی درواقع ازش خواستن استعفا بده، از ته دلم خوشحال شدم... نه چون می‌دونستم یه گزینۀ جدی برای مدیریت مالی شرکتم بیشتر بخاطر اینکه آدم گزافه‌گو و اهل حاشیه‌ای بود... باورتون میشه؟ یه روز برداشت به من گفت: «خانوم صفری بد نیست یه کم به زنانگی‌تون برسید. یه کم آرایش کردن واسه زن جوان و زیبایی مثل شما لازمه» مردک کم عقلِ جِلف. یکی نیست بگه زنانگی رو کی تعریف کرده؟ اصلن به توچه که من چه شکلی‌ام؟ کلن از این آدمای خاله زنک چندش بود... از اینا که اول صبح به همکارای خانوم می‌گن: «اووو خانوم کریمی امروز چقد شیک شدی... بهار جان چقد این رژ لب جدیدت به پوستت میاد...» مردک وقیح... {صدای پیامک می‌آید.} اوو باباست... باید خبر پست جدید رو بهش بدم... {مشغول تایپ می‌شود و همزمان زیر لب نوشته‌هایش را می‌خواند.} سلام بابا جونم... خوبم تو چطوری؟... خبر جدید اینکه... بالاخره مدیر مالی شرکت شدم... {کمی فکر می‌کند} بذار اینم اضافه کنم... ازت ممنونم که همیشه هوامو داشتی... برسم خونه تماس تصویری می‌زنم... می‌بوسمت... بای {چند ثانیه با لبخند بزرگی به صفحه گوشی خیره می‌ماند} بابام خیلی خوبه... همیشه دوست داشته دختراش واسه خودشون کسی بشن... یه مرد واقعیه...{تلفن داخلی اش زنگ می خورد} بله آقای دکتر... چشم حتمن... گزارش کامله من فقط یه چک نهایی بکنم تحویلتون میدم... بله خیالتون راحت... سپاسگزارم... شما لطف دارید جناب... چشم... چشم... خواهش میکنم... خدانگهدار... {پشت لپ‌تاپ می نشیند.} رئیس این فایل گزارش رو می‌خواد... منم حسابی خسته ام... ساعت چنده مگه؟...{ساعت مچی اش را نگاه می کند.} اووو چقد زود میگذره.. ساعت 8 شبه... فکر کنم تا الان اضافه کاریم رسیده به ۷٠ ساعت هنوز ده روز هم تا پایان برج داریم... خب این مدت واسه تثبیت جایگاهم بیشتر کارکردم... البته... تقریبن همیشه همین طوره... مامانم همیشه غر می‌زنه که تو زندگی نداری شیدا تو همش کار می‌کنی... خب مگه کار زندگی نیست؟ توقع داره به یه مرد دست پاچلفتی نُنُر بله بگم بعد برم براش آشپزی کنم تهش هم بچه و پوشک و این حواشی؟... زندگی زندگی که میگن اینه؟ این ته زندگی خودشه واسه همین فکر می‌کنه بهترین مدل واسه یه زنه... ولی من اینا رو نمی‌خوام... پول خوبه... سفر خوبه... جایپاه اجتماعی خوبه... والا... {گوشی‌اش زنگ می‌خورد.} اووو مامان داره زنگ می‌زنه... نمیشه پیچوند... جواب ندم به کل کلانتری‌های شهر زنگ می‌زنه... الو... سلام... آره خوبم... نه دارم میرم خونه... راجع به چی؟... مامان دوباره شروع نکن... من الان خیلی کار دارم بعدن بهت زنگ می‌زنم... باشه خدافظ... {قطع می کند} دیدی؟ شاهد از غیب رسید... همش تو فکر خواستگار و این خزعبلاته... نه آقا من اصلن از اوناش نیستم بگم ازدواج هرگز ولی میگم با کی؟... با یه مردی که هیچ دستاورد مهمی توی زندگیش نداشته؟... با اونی که فقط رفته دانشگاه مدرک گرفته بعدشم رفته کارمند شده؟... بیخیال بابا... ازدواج باید یه چیزی به آدم اضافه کنه.. یه آدمی باید بشه شریکت که تو رو بکشه بالا چه از نظر فکری چه اجتماعی و چه حتی مالی... بد میگم؟... این همه زحمت کشیدم که برم واسه یه مرد ببوگلابی لباسِ گل‌گلی بپوشم و قرمه سبزی بار بذارم؟... من آدمش نیستم برید... ولم کنید... والا... {دوباره تلفن داخلی زنگ میخورد.} اوو دکتره بسه دیگه! این وراجی‌ها کجای زندگیت بدردت خورده؟... بشینم پای کارم... باید از همین حالا نشون بدم لیاقت این پست رو دارم... آره... {باجدیت تمام مشغول کار می‌شود.}

خوندن، نوشتن، رشد کردن :) متخصص قراردادها هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید