maryamnzm
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

زندانی

الله الرحمن الرحیم

در آن ساعت از شب که روح هنگامه وداع سرمیدهد از جسم، جسم خاکی باز دلتنگ از او، لب به تمنا میگشاید :

محبوبم; حضورت برای من لالایی جانفزایی است که زمهریر جانم را هرم میبخشد.عظمت برای تو در آن است که از زندان من رها شوی و برای من در تماشای الوهیت جاری شده در وجود توست.

تنها روزنه نور در زندان من، وجود توست محبوبم.

همان چیزی که مرا نیز از زندانم فراری میدهد.بمان و بتاب ویا مرا نیز با خود در این نور غرق کن. مرا با خود یکی کن ای رهاترین زندانی من.

در تاریکی چشمانت را جستم، در تاریکی چشمانت را یافتم و شبم پرستاره شد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید