maryamnzm·۶ سال پیشرویا دیشب در رویایی بیخواب مانده بودم. انگاری که منتظر باشی تا در خوابی بیدار شوی. من در تاریکی رویایم چشمانی را یافتم که بیدار میکرد رویا را. و بیداری پس از رویا شبیه هرچیزیست جز بیداری...
maryamnzm·۶ سال پیشقتل عمد!آمدیم بودنت را عادت دهیم بر قلبی که پیوسته زمزمه داشت:( نه نه... زخمی تر از آنم که او مرهمِ من باشد. او همان زخم آخر است... شک نکن!)وشاید ”بودنت” دلیل موجهی بود برای یک قتل عمد!
maryamnzm·۶ سال پیشخیانتهنوز هم پرسه زنان به دور شهر در پیِ حادثه ام و تو نمی دانی انبوهی از من، بی کس ِ بی کس از جمعیت گذر می کند. این «همه کس» را تحمل کرده ام و حالا من مانده ام در رویایی ترین شکل تو. غایت، تو بودی عزیز، لیک ردپای من حالا خیانت است. «خیانت»، شوخیِ فجیعی ست که هرروز ، خنده ی مبهمی را فریاد می کشد و من هرلحظه در فکری دور با «خیانت» می جنگم و هر بار درپایان، مرهم همان «خیانت»...
maryamnzm·۶ سال پیشزندانیالله الرحمن الرحیم در آن ساعت از شب که روح هنگامه وداع سرمیدهد از جسم، جسم خاکی باز دلتنگ از او، لب به تمنا میگشاید :محبوبم; حضورت برای من لالایی جانفزایی است که زمهریر جانم را هرم میبخشد.عظمت برای تو در آن است که از زندان من رها شوی و برای من در تماشای الوهیت جاری شده در وجود توست.
maryamnzm·۶ سال پیشامّا... چرا!! بسم الله الرحمن الرحیمبه مرحمت این روزهای ناتمام از « هر»، وجودم یخ بسته و هزار تکه می شود و من مبهوت از خود تنها به نظاره نشسته ام. بیگانه از پاسخ، در هزارتوی پرسش، هراسان رها گشته ام.کاش پیدا شویکاش پیدا شوی