این چند روز در ناملایمات زندگی، به چیزهایی رسیدم که هم ناراحتم هم خوشحال اما دوست دارم که نظر باقی رو هم بدونم. اگر هم نوشتهی من آشفتهتر از خودمه برای پریشانی احوالمه چون نمیدونم دو دوتای زندگی چند تا میشه. فکر میکردم که رفتن از پیش خانواده باید برای من یک رسم باشد در سن ۱۸ سالگی اما این چند روز به حرف برادر بزرگترم رسیدم، خودش هم چند سال از ما دور بود اما در نهایت میدونست که میخواد برگرده، ناگزیرم که بگویم که خانواده گویی همه چیز است. این چند روز که اتفاقاتی در خونهی ما افتاد و گریهی این و اون رو دیدم فهمیدم که رفتن به همین راحتی نیست، رفتن همیشه سخته شاید برای تو نه اما برای مادرت چرا برای پدرت چرا... تو تحمل میکنی اما اونها هم؟ "کجایی؟ مادرت مریض است و از خدا میخواهد که بار دیگر تو را ببیند، مادری که تو را به دندان گرفت و بزرگ کرد." من نمیخوام این پیامی باشه که روزی دریافت کنم. تازگی یاد گرفتم که ازشون ناراحت نشم، درک میکنم، فقط درک میکنم که اونها در سیستم بدتری نسبت به من بودند و بزرگ شدند. خانواده ممکن است که خوب نباشد، به تو امر و نهی کنند و حتی در مواردی به تو آسیب های روحی میزنند اما انگار باز هم خانواده است، اگر کنار نیایی چه ها که نشود، از پیش خانواده میروی تا خودت رو از آنها محروم کنی اما در واقع تویی که پدر و مادرت کنارت نیستند. انگار سرنوشت هم برای من اینطور باید رقم بخورد، "رفتن" اما اینکه در نهایت برگردی خانه و مادرت را فراموش نکنی. خانهی سالمندان روزی به نظرم جایی برای زیستن به نظر میرسید و مادر و پدرم هم از من ناراحت میشدند اما حالا میفهمم که گاهی ما از کسی که از وجود ماست و ریشه گرفته، انتظاری داریم که فقط بماند، و اگر روزی هم رفت با احترام برود و دلش با ما باشد و بدانیم که روزی برمیگردد.
برو چون "دنیا چیزی بزرگتر از این شهر است" اما برگرد، برگرد و خانوادت رو، مادرت، پدرت، برادرت رو محتاج دیدنت نگذار.
پ.ن: این شعر از فیلیپ لارکین دربارهی تربیت نسلهای پیشین و تأثیر بر ما رو واقعاً دوست دارم:
They f**k you up, your mum and dad.
They may not mean to, but they do.
They fill you with the faults they had
And add some extra, just for you.
But they were f**ked up in their turn
By fools in old-style hats and coats,
Who half the time were soppy-stern
And half at one another’s throats.
Man hands on misery to man.
It deepens like a coastal shelf.
Get out as early as you can,
And don’t have any kids yourself.