ویرگول
ورودثبت نام
Mary Mary
Mary Maryحالا تا آخر هفته ببینیم چی پیش میاد بعدش شاید نبودی اصلا. "Hungry for life."
Mary Mary
Mary Mary
خواندن ۴ دقیقه·۲ ماه پیش

شاید اون قدرها هم که فکر می‌کردی کس خاصی نیستی.

نمی‌دونم چند روزه چیزی ننوشتم ولی الان لازم بود که بنویسم. الان یه مسکن خوردم خواستم بیام بگم آدم بیچاره ۶۰ سال زندگی می‌کنه که هر روزش توی رنج و درد باشه. گاهی اوقات می‌گم چرا من یه نوجوون اروپایی نیستم... الان نمی‌دونم در کدوم نقطه زندگی‌ام ولی می‌دونم احساساتم عادی نیست... خودم نمی‌فهمم ها وقتی به بقیه می‌گم تیغ توی حموم، قرص‌های توی جعبه و... باهام حرف می‌زنند تعجب می‌کنند. مغز چه چیز وحشتناکی بود که جون من افتاد. حتی دلم نمی‌خواد بگم چی شده و چرا ولی باید بگم اینجا نقطه‌ی امن منه، کنکور کوفتی یجوری عذابم داد که نگم... پدربزرگم رو ازم گرفت و حتی نتونستم درست سوگواری کنم، تنش‌های خانوادم رو بیشتر کرد، پوچی زندگی رو برام بیشتر کرد. ولی انگار باید اینجوری می‌گذشت تا برسم به اینجا. می‌دونم الان هر کی این رو بخونه میگه بس کن چرا سختش می‌کنی؟ (لطفا این حرفا رو به هیچ کس نگید. از pov خودتون وقتی بچه بودین نگاه کنید) اما این فقط ۵ درصد ماجراست. انگار باید بروم و در روح دیگری ظاهر شوم آنچنان که اکنون می‌دانم دوباره زیستن را. هیچی سر جاش نیست هیچی. وای واقعا زیادی واسه این زندگی بچم انگار. تمام دانشگاه‌های تهران رو زدم اما نشد چون فکر می‌کردم "خیلی خاصم" و باید زندگیم متفاوت باشه از آدم‌های دور و ورم. یه سال دیگه‌. ارتباطم رو با هر موجود زنده‌ای هست قطع کردم. شماره‌ی جدید و البته رویای جدید. این دفعه مصمم تر ولی بعد یهو یه سنگ می‌خوره توی صورتم و گریه می‌کنم. دست خودم نیست، اشک‌هام میاد اینا فکر می‌کنن به خاطر کنکوره نمی‌دونن به خاطر اینه که فکر می‌کنم هر جای زندگی باشم شاید کافی نیستم. اینجا می‌نویسم بیشتر چون کسی توی زندگیم نیست آدم ها رو بی چون و چرا و با گریه و تلخی حذف کردم از زندگیم. بدشون میاد ازم الان ولی واقعا مهم نیست. همه یادشون میره تو رو همون طور که تو یادت میره. "ولی یه وقت یادت نره زنده ای" نه حوصله هوا رو ندارم نه حوصله زمین رو نه کتابو نه فیلم نه کوفت نه زهرمار فقط می‌خوام بخونم و تموم شه. سال بعد برم کنار آدم‌هایی هم فاز خودم. با یه آدم درست حسابی مشاور بگیرم و از این افتضاح بیام بیرون. (اگه باشم... اگه نکنم کاری) یکی از پست هام اینجا خیلی لایک گرفته (این روزها فرقی با جسم در خاک ندارم)، گاهی اوقات میرم دوباره می‌خونم می‌بینم چیزی تغییر نکرده. ولی شاید یه جمله آرامش وجودی که در من ختم شده رو به من برگردوند: مراقب خودت باش.

وضعیتم یجوری که الان اگه یکی بگه نه خودت رو نکش می‌گم باشه و تصمیم می‌گیرم زندگی کنم.

می‌دونم بزرگ شم به این روزها می‌خندم... ولی واقعا می‌خندم؟ چرا به مریم ۱۸ ساله‌ای که فکر می‌کنه کافی نیست، بخندم؟

خلاصه سال بعد میام همین موقع ها می‌نویسم می‌گم آقا سلام رتبه فلان تمام منم رفتم رشته‌ای که بهش فکر می‌کنم تهران یا شیراز. رفتم کمک بچه‌هایی کنم که نمی‌تونن راه برن... چرا؟ چون شاید هیچ موقع "حس دوست داشته شدن" رو نداشتم و دلم می‌خواد بچه دیگه ای نباشه که این حس رو داشته باشه. شاید اون قدرها هم که فکر می‌کردی آدم خاصی نیستی. تو هم مثل بقیه‌ای میای میری و بعدش هم مر‌گ. لعنت به این زندگی. با این همه فراز و نشیب، باز هم ارزش زیستن داره؟

احساس می‌کنم او و دوستانش آهنگ Mary رو برای من خوندن. "هر چی دورت کنه از خونه بده... هر کی دورت کنه از خودت دوست نیست... امروز اگه غمگینی مری یادت نره شادی رو... امروز، آخرین روز نیست."

البته سن آدم‌‌های اینجا بیشتر به مریم از طاهر قریشی می‌خوره. "امشب که باران غمت از دیده می‌بارد، دلم در سینه می‌نالد." هیچ جای این آهنگ بد نیست.

تمام روحم پر می‌زنه برای اینکه زندگیم رو بکنم یه کوله و برم... برم یه جای دور... زندگی کنم و از طبیعت استفاده کنم. واقعا هیچ راه درستی برای زندگی وجود نداره. یادت نره تهش خودتی و خودت

فعلا خداحافظ تا شاید فردا تا شاید زندگی بعدی.

پ.ن: گاهی اوقات میرم پست‌هام رو می‌خونم می‌بینم جدی لایق دیده شدن بیشتره ولی بعد یهو می‌فهمی رها کن عزیز. بسه. مثلا کاش بچم وقتی مردم اینجا رو پیدا کنه و بره به عنوان کتاب "حرف‌های مادرم" چاپ کنه یا هم بذاره "خون دل خوردن مادرم". (بچه؟ کدوم بچه؟ تا ۲۰ و خورده‌ای دووم بیاری بسه.)

زندگیکنکورجوونینوجوونی
۲
۰
Mary Mary
Mary Mary
حالا تا آخر هفته ببینیم چی پیش میاد بعدش شاید نبودی اصلا. "Hungry for life."
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید