Mary Mary
Mary Mary
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

چرا من؟!

ساعت ۱ و ۲۰ دقیقه شب به این فکر می‌کنم که چرا من؟ چرا من باید در جوار این آدم‌های بی محبت قرار بگیرم؟ آدم‌هایی که دائماً در حال قضاوت من و افکار منند و کم بی‌میل به دیدن ناراحتی همیشگی من نیستند. چرا من در این شهر چشم به جهان به این بزرگی گشودم؟ "انگار بعضی‌ها را خدا بدبخت آفریده!" یا چرا من باید در این مریضی عجیب که هدیه‌ی سرمای پاییز است درباره‌ی قدر و قضای الهی بخونم و یک کلمه نفهمم؟ حالا خدا خواسته یا نخواسته؟ چه می‌دانم، نمی‌دانم که هنوز زندگی نزیسته خودم را می‌خواهم به پایان برسانم یا نه (فلسفه بافی رو می‌خوام چی کار آخه؟). ): باز فکر می‌کنم که آدم‌ها مشکلات جدی‌تری از تو دارند بچه... (این‌ها رو بزرگ نکن توی سرت... به قول عزیزان بزرگسال: بذار بزرگ‌تر شی ببین دهنت چجوری سرویس شه، به این‌ها بخندی... ولی واقعاً اگه روزی هم زمان بگذره چطور می‌تونم به این‌ها بخندم؟) اما چی بگم به قول فلانی، خیلی چیزها می‌تونه ناراحت کننده باشه... فقط یخورده مطمئن نیستم که سن درستی برای چشیدن این همه غم هست یا نه.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید