Alex Smit
Alex Smit
خواندن ۳ دقیقه·۲۲ روز پیش

آکادمی جهش‌یافته قسمت ۱۰

آرام می‌نشیند. دخترک هنوز خواب است. بیدارش نمی‌کند. از روی پاتختی دفترش را بر می‌دارد. دفتری سیاه با لبه های سرخ. آرام دفتر را باز می‌کند. صفحه اول. دستش را روی تاریخ می‌کشد. * برای جوان‌ترین کارآموز شیلد، الکس اسمیت. * لبخند می‌زند. ورق می‌زند. اولین خاطره‌اش از ملاقات با شیلد و می.

* همه چیز از دیروز عصر شروع شد. از اون پیام داستانی احمقانه و عجیب. نوشته بودند:

خانم دکتر گفت:"درست مثل الکس باش. خودت باش مگر اسمیت که باشد؟" گفتم:" شاید ما را گم کنی. ولی شما را گم نمی‌کنم." خنده را گرفت و آرام آرام به دکتر داد. گفت:" شاید آکادمی راه حل باشد." آقای کولسون جواب داد :"شما را دعوت به بهترین رستوران شهر می‌کنیم." گفت:" درست زمان مهمانی بهترین افراد شهر. دوست من مامور پلیس آقای راینو هم ما را به صرف شام با خودش دعوت کرده. می‌خواست شما را ببیند. گفته بود تمام عمر ماندم. آیا او خواهد آمد؟ گفتم شاید او گرفت. " امضا: عقاب شماره پنج.

خیلی عجیب بود! اول فکر کردم شوخیه! بعد دیدم اون امضا آشناست. رفتم کتاب رمز شناسی رو برداشتم. اون امضا شبیه رمز ترتیبی بود. یعنی باید از یک پنج‌تا پنج‌تا جلو می‌رفتم. متن این شد:" خانم الکس اسمیت ما شما را به آکادمی کولسون دعوت می‌کنیم بهترین مامور ما با شما تماس خواهد گرفت." جواب که نگرفته بودم. سوال هام هم بیشتر شده بود. آکادمی کولسون را سرچ کردم، هیچ جوابی نبود. تو دفترم جواب‌ها و سوال ها رو نوشتم. هیچ جوابی نبود. اهمیت ندادم و فقط نامه را داخل کیف گذاشتم . لباسم رو برا فردا آماده کردم، یه تیشرت و شلوار جین سیاه و یه سوییشرت سیاه. ست مورده علاقم. صبح مثل همیشه تمام راه تا مدرسه را می‌دوم. قبل از همه می‌رسم. زنگ تفریح اول بود که اومد سراغم. نشسته بودم بالای درخت تو حیاط که یکی با لگد زد به درخت. سریع اومدم پایین، یه خانم آسیایی با موهای بلند و لباس چرمی سیاه روبروم ایستاده بود. یه عقاب رو شونه لباسش بود. گفت:"سلام الکس. من ملیندا می هستم. همراهم بیا!" حواسم رو جمع می‌کنم و گارد می‌گیرم ولی دنبالش به یکی از کلاس های خالی می‌رفتم. خلاصه کنم که اونو عقاب شماره پنج فرستاده بود! بعد از معرفی درست خودش گفت:"مهارت های خاص و جالبت مدیر آکادمی رو مشتاق آشنایی با تو کرده. می‌دونم که عاشق معما و مبارزه ای، و البته جاسوسی. و راستش اول وقتی دیدمت فکر نمی‌کردم دنبالت اومده باشم تا وقتی دیدم چطور تو چند دقیقه مسیر رو تا مدرسه دویدی و بعد مهارت و دقتت سر کلاس و البته انعطاف پذیری بالات. " جوابی ندادم ولی بعد از یه مدت قرار شد برم. خانوادم هم از قبل رضایت داده بودن. الان که اینا رو می‌نویسم یه ساعت به اولین کلاسم مونده و من تو اتاقم تو خوابگاهم ...*

- بهتری؟

سریع دفتر را می‌بندد و سرش را بالا می‌برد. لبخند می‌زند.

- بابت دیروز شرمنده می...

پایین تخت می‌نشید. اجازه می‌دهد دخترش به شانه‌اش تکیه کند. الکس آرام می‌گوید:"هنوزم نمی‌فهمم می، چرا من؟"

- از همون اول توجهم رو جلب کردی. دختری که کسی حریفش نیست. منو یاد خودم می‌نداختی. و راستش تو لایق ترین آدم بودی و هنوزم هستی.

دختر روی مبل تکان می‌خورد. الکس بلند می‌شود و آرام پتو را روی دختر می‌کشد. آرام زیر لب می‌گوید:"خوشحالم دوباره کنار همیم. ولی کاش انقدر همش نگرانم نبودید. من خوبم می. تا وقتی حال تو و ایکاریس خوبه منم خوبم. " مو های دختر را از صورتش کنار می‌زند. لبخند ضعیفی می‌زد و دوباره کنار مادر خوانده‌اش می‌نشیند.


alex smit
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید