به پرفسور لبخند میزند. کسی را در سایهها ی اتاق میبیند.
- ممنون که سریع خودت رو رسوندی. موضوع جدیه پس سریع میگم. اومدن دنبالت.
روبروی ایکاریس زنی به نظر آسیایی با موهای سیاه ایستاده است. دختر شکه میشود.
- می؟! چی...
- ایکاریس، یه اتفاقی افتاده...
جلو میرود و دستش را میگیرد. رنگ ایکاریس میپرد.
- می؟ حالش خوبه مگه نه؟ حال چیتا خوبه؟
- ایکاریس...اون...اون آسیب دیده...
ایکاریس عقب میرود. رنگ پریده و لرزان به سمت اتاقش میدود تا وسایلش را جمع کند.
*این داستان با الهام از مجموعه ی مردان ایکس می باشد*