Alex Smit
Alex Smit
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

آکادمی جهش‌یافته‌ها قسمت ۱

به دیوار تکیه داد. صدای زنگ سردردش را بدتر می‌کرد. در کلاس باز شد و بچه‌ها با هیجان به سمت حیاط دویدند. لبخند زد. روبرویش، کنار میز معلم، دختری جوان با پسر نوجوانی صحبت می‌کرد . دختر کتابی به پسر داد و لبخند زد. پسر تشکر کرد و به سمت کتابخانه به راه افتاد .

دختر او را بیرون در دید. با لبخند وسایلش را جمع کرد و به سمت نامزدش رفت. دختر آرام بود ولی پسر با هیجان اولین روز تدریسشان را مرور می‌کرد. ناگهان سکوت کرد .
- خب، روز تو چطور بود استاد ایکاریس؟
+ تا همین یه سال پیش خودمون اینجا دانشجو بودیم ... خیلی ... عجیبه . لوییس ...
صدای چرخ ها ی صندلی پرفسور توجه ایکاریس را جلب می‌کند . پرفسور با لبخند به سمتشان می‌آید.
- آفرین ایکاریس! خوب بود یکم استراحت کن، کل فردا کلاس داری .

این داستان ادامه دارد ...

alex smit
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید