راستش من تا حالا چیزی از خودم نگفتم. ولی امسال احتمالا زیاد اینکار رو بکنم چون کلاس نهم داره مثل جهنم پیش میره و من واقعا خستم. بعد از یکسری ماجرا ها تو مدرسه من الان واقعا حس میکنم فقط حال همه از وجودم بده. واقعا امیدوارم تونسته باشم حداقل به یوجین کمک کنم ولی راستش شک دارم. اون به اندازه کافی غم داشته و نمیخوام حالش رو بدتر کنم. همه ی بچه های گروه همین جوری هستن. برای همین چند وقته دارم میریزم تو خودم راستش. نمیخوام بهشون آسیب بزنم. میدونم تو مدرسه خیلی حال ضاهریم بده ولی قضیه جدی تر از چیزیه که میدونن. و یک دوستی هست که میگه رابطمون خوبه ولی میتونم ببینم داره ازم دور میشه. و راستش منم کاری نمیکنم چون شاید این کارم فقط حالش رو بدتر کنه. و این یکی از بزرگترین ترس های منه. که به عزیزانم آسیب بزنم. پس آره. من یه آدم شکسته و خورد شدم که تو روابط اجتماعی فاجعم.
پ.ن : میدونم از مستقیم حرف زدن بدت میاد پس امیدوارم این پست رو ببینی و بفهمی که تنها دلیلی که کاری نمیکنم اینه که شاید تو دیگه منو نمیخوای. پس شرمنده نورا.
پ.ن ۲:
From people you know
To people you don't...
همین قدر احمقم...