حدودا دو ماه و نیم پیش وسط یکی از استرسآورترین دورانهای بیکاری زندگیم بودم که یه پست تو لینکدینم گذاشتم با این عنوان ادامه دادن تو روزهایی که کار نمیکنیم! پست رو بیشتر برای نظم دادن به ذهن خودم نوشتم! انگار میخواستم حرفهایی که تو ذهنم منطقی ولی خیلی قانع کننده نبودن رو از بیرون بشنوم! حالا که از اون بازه استرسزا و عذابآور دور شدم و باز تو روتین زندگی کارمندی گیر کردم فکر کردم بد نیست با نگاه الان هم دست به قلم ببرم و به آدمهایی که تو دوران سیاه بیکاری گیر افتادن بگم خودم چطور ازش عبور کردم و اون چندماه چه دستاوردهایی برام داشت!
اوایل مهر بود که تصمیم گرفتم از مجموعهای که باهاشون به صورت دورکار همکاری میکردم به دلایل خیلی زیادی جدا بشم! اون موقع تصورم این بود، چیزی که زیاده کار! و منم قراره از اینجا جدا شده نشده با سیل عظیم آژانسهای دیجبتال مارکتینگ و استارتاپای کوچیک و بزرگی رو به رو بشم که در به در دنبال نیروی حیاتی مثل من هستن! ولی ماجرا کاملا جور دیگهای جلو رفت! شروع اعتراضات تو ایران و محدودیتهای اینترنت و خیلی مسائل دیگه موج تعدیل نیرو و بیکاری رو راه انداخت! و من موندم با استرس پساندازی که روز به روز کم و کمتر میشد!!!
واقعیت اینکه بیکار بودن تو یه بازه عادی یه بحثه، تو شرایط الان ایران یه بحث کاملا متفاوت! منم بعد چند هفته بود که به این نتیجه رسیدم این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست! حجم پستهای اپن تو ورک لینکدین، تعدیل نیروی شرکتها و کمبود شدید پروژههای فریلنس و دورکاری همه و همه نوید شروع یه دورهی خیلی سیاه رو میدادن!
همون زمان بود که من عصبی، وحشتزده و ناامید تو لوپ خیلی خیلی حال بهمزنی گیر کردم! اعتیاد شدید به چک کردن اخبار، پرخوری، بهم ریختن ساعت خواب، توییتر، توییتر و باز هم توییتر، ارسال غیرمنطقی و دیوانهوار پورتفولیوم برای هر آگهی شغلی که میدیدم، حروم کردن خودم از هرگونه خوشی و به طور کلی ساختن شرایطی که توش هرچقدر حس بدتری نسبت به خودم پیدا میکردم تو ذهنم آدم مفیدتری برای جامعه میشدم!
کاملا معتقدم مفید کردن بازه بیکاری سخت، عذابآور و خستهکننده است اما غیر ممکن نیست! بعد از ادامه دادن زندگیم چند هفته به اون شکل اسفبار، تصمیم گرفتم ضربالمثل "آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب" رو لعن و نفرین کرده و با ذهنیت "ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است" جایگزینش کنم!
اینطوری بود که جلوی ضرر رو همونجا که تونستم گرفتم، چون منفعته! البته خیلی هم به خودم سخت نگرفتم قرار نبود یه دفعه از یه گرگ زخمی افسرده بشم استیو جابز یا سایمون سینک! ولی سعی کردم برم سراغ کارایی که همیشه دوست داشتم یا باید انجام میدادم اما غول زشت کمبود وقت بهم اجازشو نمیداد!
یکی از مهمترین دستاوردهای سه ماه و خوردهای بیکاری من تمرکز بیشتر رو زبان بود! زبان تو یکی، دوسال اخیر برای من تبدیل شده بود به یه دمنتور (دیوانهساز) درست و حسابی! حتی فکر به زبان کافی بود که کل خوشیهام یهو بلعیده و ناپدید بشن! شاید فکر کنید دارم بزرگنمایی میکنم ولی این سه ماه با من کاری کرد که زبان خوندن برام از یه دمنتور لعنتی و زشت تبدیل به یه تفریح و لذت بشه! حالا چطوری؟! اول از همه اینکه بیخیال زبان خوندن به شکل کلاسیک شدم! زبان خوندن با کتاب آموزشی و فلش کارت و این چرت و پرتها رو دور ریخته و کارای باحالتری رو امتحان کردم!
اینا مهمترین چیزایی بودن که من امتحان کردم و اینجوری بود که تو اون دو، سه ماه سعی کردم حداقل روزی سه چهار ساعت رو برای زبان، حالا به هر شکلی که میشد، بذارم! صادقانه برای من صحبت با پارتنر انگلیسی بهترین بخش بود! اینکه متوجه شدم انقدرها هم از مرحله پرت نیستم و میتونم تا حدی گلیم خودم رو از آب بکشم بیرون واقعا اعتماد به نفسم رو بیشتر کرد!
درمورد ورزش هم نکته خاصی ندارم اضافه کنم! به عنوان کسی که از هشت، نه سالگی همیشه به فکر این بوده که اگه دستاش مثل دستای خانم شگفت انگیز کش میومد دیگه لازم نبود برای خیلی کارها از جاش پاشه و زندگی چه رویایی میشد، اضافه کردن عادت ورزش اصلا برام ساده نبود! و سخت هم نگرفتم اصلا! سه بار تو هفته در حد نیم ساعت تا چهل دقیقه چندتا حرکت پیلاتس انجام دادم که برای من بیشتر از حجمش، استمرارش اهمیت داشت و داره!
بله چرا که نه؟! واقعیت اینکه نمیخوام بگم دنبال این باشید که دوره بیکاری اجباری یا اختیاریتون رو تبدیل به یه بازه خیلی مفید یا تاثیرگذار تو زندگیتون کنید، چون بعید میدونم بشه! ولی تو چرخه مخرب بیخیالی هم نیفتید! و از همه مهمتر به چک کردن اخبار معتاد نشید! به نظرم محدودش کنید به روزی یکی دو ساعت از چندتا خبرگذاری معتبر!
البته که بهتره از اونور بوم هم نیفتید و یقه خودتون رو برای هر روز مفید بودن نگیرید! به خودتون زمان و حق غمگین و مضطرب بودن بدید ولی حواستون باشه از کنترلتون خارج نشه!
من اگه با دانش الانم برگردم به اون بازه، به دور از فاز مثبت اندیشی سمی گرفتن، سعی میکنم انقدر مضطرب نشم و کنار اپلای کردن برای موقعیتهای شغلی که دوست دارم، حواسم باشه که شرایط با اینکه سخته ولی به خاطر وقت آزاد زیادش برای انجام یه سری کارها اصلا بد نیست!
البته باید اینم بگم حواسم هست که شرایط داریم تا شرایط! و این نوشته شاید برای من که با خانوادم زندگی میکنم تا حدی منطقی باشه ولی برای کسی هزینه اجاره خونه و خورد و خوراک صفر تا صد پای خودشه احتمالا اوضاع نتونه اصلا اینجوری پیش بره!
متاسفانه!