مریم شراوند
مریم شراوند
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

عطر تو


باز بوی پاییز می‌آید و من دوباره باید از تو بنویسم. همراه با خنکای هوای اواخر شهریور عطر حضورت را حس می‌کنم و قلب‌کوبه‌هایم شروع می‌شوند و تمام نارنجی و زرد مهر برای ما می‌شود. صدای قدمهایمان روی خش‌خش موسیقی برگ‌ها تکرار می‌شود و در غروب‌های زودهنگام کوچه‌هایش نفسها‌مان در هم گره می‌خورد. سرمای شباهنگامش داغی گونه‌هایم را به آتش می‌کشد و عطر تو، عطر تو، واااای که عطر تو چه می‌کند با هزارتوی خاطره‌ام.
پنجره‌ها را می‌بندم تا از تو فرار کنم. از هوایی که تو با آن آمیخته‌ای. از هوایی که تو در آن محصوری. از هوایی که قفلهای حافظه را به تک اشاره‌ای می‌گشاید.
تو کجا نشسته‌ای که در تمامی فصول نیستی و در پاییز به آتشم می‌کشی.
تو از کجا آمدی که مثل سایه بر اندامم نشستی؟ کدامین نقطه از روحم را لمس کردی که اینچنین به نوازش سرانگشتانت بی‌تابم. کدامین تکه را با خودت بردی که من هنوز خودم را پیدا نکرده‌ام.
بوی پاییز، بوی توست. مهر، ماه توست. جرقه‌ای بودی که روشن شدم از وجودت.این من را تو روی بوم لحظه‌ها کشیدی و گذاشتی رو‌به‌رویم. نشستی به تماشای اثری که نقاشی کردی. خالق این من، تو بودی. نگاهت مامن بود و آغوشت تمام دنیا.
لعنت به عطرها، لعنت به حافظه، لعنت به من که من نبودم وقتی که تو خود تو بودی.
پاییز امسال هم با منی، کوچه به کوچه، لابه‌لای رزهای لب‌ماتیکی، بالاسر تهران و چراغهایش، ته دنیا که تو اسمش را گذاشته بود، روی پل طبیعت، پشت چراغ قرمز توحید،در لقمه‌های پیتزای عطاویچ، در انار شب یلدا، در رایحه‌ی ورساچه‌ی آبی و در صدای احسان...
پاییز در راه است و تو خواهی آمد عزیز دلم.

پاییزعطر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید