یادداشت درباره فیلم روزهای نارنجی به کارگردانی آرش لاهوتی
چاپ شده در روزنامه سازندگی در تاریخ
نویسنده یادداشت : مریم تاواتاو
تمام قصه ها در تهران نمی گذرد ...
" روزهای نارنجی " به کارگردانی " آرش لاهوتی" ، داستان زنی است که می خواهد مسئولیت چیدن محصولات یک باغ مرکبات را از رقیبان خود بگیرد و مجموعه ای از کارگران را در یک دوره زمانی خاص برای انجام این کار ، اداره کند . البته چون او تنها زنی است که در یک محیط روستایی میخواهد این کار را انجام دهد با مشکلات متعددی مواجه میشود .
روزهای نارنجی از جنس فیلمهایی است که در آن ماجرا حول مشکلات یک زن و حضورش در اجتماع می چرخد . زن ، قهرمان کل فیلم میشود و ماجراهای فرعی برای واضحتر شدن شخصیت قهرمان ساخته و پرداخته می شوند . آنچه در این فیلم با آن مواجهیم ، تصویر کشمکش "هدیه تهرانی" در نقش "آبان" با محیطی مردانه است که حمایتش نمیکند و مدام او را در معرض بحران قرار میدهد . این بحرانها می توانست در شکل دادن به فرایند ساخته شدن شخصیت آبان ، کاربردی باشد اما در شکل فعلی ، فیلم ، بذرهای زیادی را در کشتزار داستانش کاشته اما نه در زمان ِ به جا از آنها برداشت کرده و نه حتی برای بهتر شدن روند فیلم بهشان رجوع نموده .
بخش زیادی از داستانهای فرعی که در ابتدا به وجود آمد ، در ادامه به حال خود رها شده و حتی لوکیشن باغهای پرتقال و زیباییِ منطقۀ شمال ایران هم نتوانسته به نجات فیلم بیاید . درواقع صحنه و نمود فیزیکیِ فضایی که داستان در آن اتفاق میافتد ، فقط میتواند به ساخت تصویر ذهنی واضحتر کمک کند . پیشبرنده ، خط اصلی داستان است که جهت حرکت ماجرا را بیان میکند . هیچکدام از این دو نمیتوانند جای دیگری را بگیرند و هر دو در مسیر خود باید حرکت کنند . همانطور که حضور هدیه تهرانی نتوانسته کاستیهای نقش آبان را بپوشاند.
در اینکه هدیه ، ستارۀ صورت سنگی دهه های گذشتۀ سینمای ایران بوده که با نوع بازی متفاوتش شکل تازه ای از بازی بازیگران زن را ارائه داده شکی نیست . شایعاتی که دربارۀ رد کردن نقش زنان ضعیفتر درباره اش وجود داشت همواره از او چهره زنی مقتدر و متمایز ساخته ؛ حتی در صورت عدم صحت این شایعات ، جامعه دوست داشت باور کند که هدیه سعی دارد با انتخابهایش نوع تازهای از رفتار یک زن را بر پایه قدرت درونش نشان دهد تا ردی از زنانی قویتر در فیلمهایش به جا بگذارد . البته جسارت او در انتخابهای خاص همیشگی اش که سراغ نقش شخصیت های خاصتر رفته تا تصویر مستقلتری از زن بیافریند ستودنی است . اما اکثر انتخابهای او در بستر یک داستان کاملتر و باتکیه بر یک آرمان و جهانبینی خاص در بطن نقش ، صورت میگرفته . اینکه با تکیه بر بازی هدیه ، او را به فیلمی وارد کرد که حتی جزییات صورت سنگی اش نتواند ایرادات بنیادین آن را بپوشاند ، بیشتر تلاشی است که نهایتا منجر به ساخت یک تیپ و نه شخصیت میشود ؛ اتفاقی که در روزهای نارنجی افتاد . از طرفی تحولهای یکباره در انتهای فیلم که با نوعی شتاب زدگی به آنها پرداخت شده فقط یک پایانبندی به فیلم اضافه کرده که سوالات بیجواب بیشتری را در ذهن تماشاگر به وجود میآورد .
روزهای نارنجی ، ایده جالبی دارد . شروع فیلم با ورود حوادثی روی میدهد که مخاطب را هیجانزده میکند و این کشش ، نوعی علاقه به دانستن ادامه ماجرا را فراهم مینماید . از طرفی اشارههای کوتاهی به اتفاقات ظریفتر مطرح میشود . اگر در ادامه به هر یک از داستانهای فرعی به نوعی جذاب و نه تکراری پرداخت میشد ، میتوانست به بهبود وضعیت فعلی فیلم کمک کند اما وقتی توصیف ماجراهایی همچون خیانت و دزدی ، یک پرداخت مشابه سایر فیلمها باشد به سرعت تماشاگر را دچار خستگی میکند و لذت کشف حوادث فرعی و ارتباط آنها را با هم از بین میبرد .
از طرفی حضور یک زن در جامعه محلی با فرهنگ مردانه میتوانست جنبه های دیگری جز چند درگیری لفظی داشته باشد تا تصویری واقعیتر از زنانی نشان دهد که در محیطهای جنسیت زده در حال تلاش برای اثبات خود هستند و البته در این میان نیازی نبود بخش زیادی از روحیه زنانگی و طراوت آبان گرفته شود تا برای کار در این شغل آماده شوند . این نوع حرکات تصنعی ، باورپذیری نقش آبان را کم کرده همانطور که منفعل بودن بیش ازحد " علی مصفا " در نقش همسر ، از کل فیلم ، چهره ای مصنوعی ساخته ؛ چرا که این میزان انفعال نمیتواند توجیه کنندۀ تحول یکباره به سمت فعال شدن در انتهای فیلم باشد .
تمام قصه ها در تهران نمیگذرد . جغرافیای وسیعی در ایران یافت میشود که پتانسیل روایتهای تازه و آدم های متفاوتتر را دارد .از این جهت روزهای نارنجی برگ برندۀ حضور لوکیشن جذاب باغ مرکبات شمال را در دست دارد . اما ای کاش در بطن این کادر خوش آبو رنگ ، کمی بوی فرهنگ عامیانه مردم منطقه بومی نیز به آن پاشیده میشد . استفاده از لهجه همراستای مردم محلی ، میتوانست کمک زیادی به فضایی کند که در آن ماجرایی مختص یک منظقه غیرشهری در حال وقوع است . اما در شکل فعلی ، لهجه بازیگران درنیامده ، رنگی از فرهنگ منطقه به چشم نمیخورد و با حذف طبیعت و سرسبزی فضا احساس نمیشود کل این ماجرا در یک منطقه غیراز تهران رخ داده .
سردرگمی تماشاگر جایی به اوج خود میرسد که نمیتواند بفهمد انگیزۀ اصلی شخصیت آبان برای کارهایش چیست ؛ دغدغه اصلی ، یک فعالیت اقتصادی است یا نبش قبر کردن گذشته یا اثبات خود به عنوان یک زن در یک جامعه مردانه . این درحالی است که شکل فعلی آبان فقط کالبدی از یک زن است که ویژگیهای زنانه از آن حذف شده و سعی در اداره گروهی کارگر فصلی زن دارد که گاه خود را درگیر مشکلات آنها میکند . درحالیکه با تکیه بر طیف انرژیهای روانی زنانه میشود تصویر بهتری از مواجهه با سایر افراد و مشکلات ناشی از این ارتباط را نشان داد ؛ این ویژگیها نه با جنگجو بودن یک زن منافاتی دارد و نه نشانه عدم استقلال اوست . همانطور که استقلال یک زن ، ارزشمندی او را به خطر نمیاندازد ، تعریف هویت یک زن صرفا بر مبنای ویژگیهای جنگجویانه ، از او تصویری غیرواقعی میسازد چرا که ابعاد دیگر وجود او نادیده گرفته میشود . خصوصا که آبان ، زن بیتفاوتی نبوده و نشانه این توجه به محیط ، در نگاه و حمایت او از کارگرانش به چشم میآید .
موسیقی "کریستف رضاعی" ، نقطه قوت فیلم است که همراستا با قابهای زیادی از سرسبزیهای منطقه ، حس متناسبی به فیلم تزریق کرده . شاید اگر درباره پیشینه شخصیتها و علت رفتارشان تصویر واضحتری ارائه میشد ما با آدمهای کمتر مبهمی مواجه میشدیم که همچون موسیقی فیلم میتوانست در جایگاه درست خود قرار بگیرد و در وجود مخاطب خود را جاری کند . چرا که ایده ساخت روزهای نارنجی ، از یک نگاه قدرتمند به زن میآید که قابل ستایش است و با جهت دهی به این نگاه ، فیلم میتوانست ایرادات کمتری را به دوش بکشد .