درباره سریال "خدمتکار"
چاپ شده در روزنامه سازندگی در تاریخ 1400.08.12
نویسنده یادداشت : مریم تاواتاو
پرش از دایره خشونت
مینی سریال آمریکاییِ "خدمتکار" دست روی موضوع پیچیده و نایابی نگذاشته بلکه از نظام زندگی انسان هایی گفته که جز خودشان نمی توانند به کسی تکیه کنند؛ همان هایی که سرمایه زندگیشان خودشان هستند و نمی خواهند عزت نفس خود را با هیچ چیز تاخت بزنند. این سریال ، زن تلاشگری را در اتمسفری پر از مشکل نشان می دهد و این سوال اساسی را می پرسد که آیا باید زیربار تحمل خشونتی رفت که هویت کسی را هدف می گیرد؟ آیا به هر قیمتی ادامه دادن در یک موقعیت، اقلیم یا باور، سودی دارد؟ این ها سوالاتی است که در شرایط مختلف" الکس"، شخصیت اصلی سریال از خود می پرسد و مخاطب را نیز روبروی این علامت سوال بزرگ می گذارد که بهای زیربار خشونت رفتن چیست؟! آن هم در جایی که هویت انسانی یک فرد آن قدرها لگدمال می شود که دیگرشکل اولیه آن قابل شناسایی نیست. چراکه اگر هدف از کنار هم بودن، رشد و آرامش است پس حتما رسیدن به این صلح درونی در فضایی متشنج و مسموم به دست نمی آید.
الکس یک قربانی خشونت خانگی است؛ زنی است با کودکی سه ساله که مجبور است به خاطر شرایطش سخت کارکند و درگیر مشکلات والدینش نیز هست. سریال با تکیه بر نتایج طرحواره-درمانی درروان شناسی، پلات را جلوبرده است. طرحواره ها همان باورهای عمیقی است که در دوران کودکی در ذهن ما شکل گرفته و رفتار مطابق با آن ها علی رغم آسیبی که می زند به ما نوعی حس امنیت می دهد. نتیجه این رفتارِ مطابق با طرحواره، بازآفرینی ماجراهای دوران کودکی است. شاید زمانی که الکس فهمید دخترش نیز هم چون خودش ازترس ناامنیِ خانه، به دنبال جایی برای قایم شدن است، تازه می فهمد او هم در حال ترسیم دایره دیگری از تکرار گذشته اش است؛ دایره ای که دخترش را در حصار محیط پرتنش آن محدود کرده. اما فرق الکس با خیلی ها این است که خط ممتد این دایره را قطع کرد و خودش را از یک تقدیر تحمیلی نجات داد و فهمید سکوتش تنها روح دخترش را مجروح ترمی کند. قطعیِ این دایره یعنی جنگ با طرحواره هایی که روح را می بلعد و زبان را دعوت به سکوت می کند.
مفهوم امنیت در خانواده آن قدرها پراهمیت است که هنوز دغدغه ادبیات و سینمای قرن ماست؛ هنوزکودکان، مغفول ماندگانِ جنگ های تاریخ اند؛ چه وقتی که پای بمباران و موشک در صحنه های جنگ های بی پایان قرن، وسط می آید و چه وقتی صحنه جنگ به اضلاع چاردیواری یک خانه محدود می شود این کودکانند که در کسوت موجوداتی بی پناه مجبورند تبعات حضور در یک خانواده ناسالم را بپذیرند. و ای کاش سهم آن ها از استشمام این هوای آلوده فقط مختص به دوره ای می شد که با والدین خود سرمی کنند؛ فاجعه آن جاست که کودکانی که سربه تماشا، خردسالیِ خود را گذرانده اند، در نهایت وارد چرخه ای شوند که اشتباهات والدینشان را تکرار کنند و پیله ای ازعدم امنیت، دور خود بکشند. تنها درستیِ شیوه تربیت فرزند است که می تواند او را از چنین صدماتی نجات دهد.
شاید آن چه توانسته موضوع ساده سریال را قابل باورکند، عمق شخصیت پردازی است که درآن به کار رفته؛ الکس با بازی خاصش، پشت مکث ها وحرف ها همذات پنداری مخاطب را برمی انگیزد. او موانع و محدودیت های شرایط خود را پذیرفته و یا دوپینگِ تلاش می خواهد شرایط را بهتر کند. الکس از همان فرمول ساده تلاش استفاده کرده و احساساتش را درمقابل مشکلات محیط به شیوه ای درونی تر درمعرض نمایش گذاشته. نگاه خاکستری سریال به شخصیت ها، قابلیتی از باورپذیری به آن داده؛ مثلا در همان لحظه که تماشاگر از رفتار سربه هوای مادر الکس لجش می گیرد، برگی از گذشته ی این زنِ مسن، رو می شود و توجیه رفتار فعلی اش می گردد. تماشاگر در اکثر صحنه ها با احساس جاری در آن همراه است؛ فشار روحی وصبوری الکس، قابل درک است و حتی وقتی ازروی فشار عصبی، روی فرمان ماشین می کوبد، انگار دست های ما هم او را همراهی می کند؛ انگار ما هم از وضعیتش به تنگ آمده ایم. شخصیت ها به تنهایی در این سریال آورده نشده بلکه پیشینه ای درباره شان در نظر گرفته شده که آن ها را با خانواده ای که داشته اند و گذشته ای که از سرگذرانده اند، در نظر می گیرد.
زمان در انتهای سریال تا حدی پیش رفته که بتوان گفت فقط کمی از ثمره تلاش الکس قابل مشاهده است. این به معنای گرهگشایی از تمام ماجرا نیست؛ درغیر این صورت، پایان بندی این سریال، آغشته به همان ساده لوحی غیرقابل باوری می شد که در آن همه سر خانه و زندگیشان می روند و بیانه اخلاقی گل درشتی را به صورت مخاطب کوبیده می شود. درحالی که پایان فعلی سریال، فقط نوعی دستکاری در زمان است؛ کمی جلوتر از تمیز کردن آن همه خانه و بعد از تفکر درباره انتخاب گزینه های موجود اما باکارکرد توسط الکس. این دستاورد، نتیجه ی آرامش منتهی به ارزیابی بهتر شرایط است. الکس در انتها هنوز هم درگیر ماجرای خانواده خود است، نگرانی مادرش را دارند و حتما نگران آینده ی دخترش است اما روند تلاش او در مسیری واضح تر افتاده، بالغ ترشده و حتی نسبت به پدر فرزندش نوعی حس ترحم دارد.
خدمتکار، درباره قشری آسیب پذیر ازجامعه صحبت می کند که دچار صدمه جسمی ناشی از حضور دریک محیط آسیب زا نشده اند اما روحشان مملو از زخم های عاطفی و استثمار روحی است؛ و الکس مادری از این قشر است که سعی دارد در مسیر رویاهایش قدم بردارد و دخترش را نجات دهد. مفهوم "نجات" ازهمان تفکری می آیدکه کودک را معصوم می بیند و به هیچکس حق دست درازی به روح او را نمی دهد؛ چراکه هرکودکی، بزرگسالی درآینده است که می تواند سدی شود در مقابل جریان روانِ خشونت جامعه.