یادداشت درباره کتاب دشت بهشت . نوشته جان استاین بک
چاپ شده در رونامه سازندگی در تاریخ 1398.11.20 نویسنده یادداشت : مریم تاواتاو
"دشت بهشت " نوشتۀ جان استاین بک ، مجموعه ای از دوازده داستان کوتاه و مرتبط به هم است که همگی در دره ای حوالی کالیفرنیا اتفاق افتادهاند و زندگی خانواده هایی را که در این مکان سکونت داشتند ، بیان میکند . ساکنان ، به این دره به دلیل زیبایی های خیره کننده و طبیعت بکرش ، "دشت بهشت" لقب دادند ؛ سرزمینی که مردم درباره آن ، باورهای خاص و عجیبی دارند و برخی آن را درهای اسرارآمیز و نفرین شده میدانند .
داستانهای دشت بهشت، زندگی شخصی ساکنان را مجزا و نیز در ارتباط با هم درنظر گرفته اند . بخش اعظم شخصیتهای کتاب را مهاجرانی تشکیل میدهند که از مکانهای گوناگون به این دهکده مهاجرت کردهاند . این مهاجران به مرور ، اجتماعی را تشکیل دادهاند و مورد قبول یا طرد ساکنان قبلی قرار گرفته اند . هریک از داستانها به نوعی ویژه ، در خلالِ توصیف زندگی یکی از اهالی ، در جهت شناساندن بیشتر دهکده و محیط آن به خواننده کمک میکند؛ به طوری که پس از هر بخش در این مجموعه ، خواننده ، نمای ذهنی واضحتری را درباره این سرزمین و ساکنانش پیدا میکند . در عین حال ، هر فصل کتاب ، بیانگر آن است که رفتار هریک از این خانوادهها به زندگی همسایه ها و سایرین تاثیر میگذارد ؛ البته تاکید به وجود این ارتباط ،در سایۀ توجه نویسنده به این مفهوم است که زمینه های اجتماعی پیرامون فرد بر در زندگی او اثر می گذارد و بخش عظیمی از صفات شخصیتش را شکل میدهد .
شمایلی که استاین بک از دشت بهشت ارائه میدهد ، شبیه واقعیت زندگی است ؛ گاه همان قدر تلخ در لحظات ناامید کننده که در بستر زیستن ادامه پیدا میکند و گاه خوشایند در مسیری هموار و مطلوب . او زیباییهای طبیعت دهکده را به رخ میکشد ؛ به طوری که توصیفاتش خواننده را مبهوت این میزان جاذبۀ حیرت انگیز میکند و یادآور میشود که حتی در زیباترین قطعه زمین هم دردسرهای انسان روی سرش آوار میشود اما میل به بقا تنها مفهومی است که در تمام این لحظات بحرانی در ترکیب با امید ، ادامه مسیر را ممکن میکند، در این میان ، روابط انسان جاری میشود و همچون رنگی که در بومرنگ یک نقاش جریان مییابد ، طرح میسازد و نقش مینگارد تا بهترین شکل ممکن از طنازیِ خود را به معرض بگذارد ؛ مشخصهای از واقعیت زندگی که نه در تمام لحظاتش ، آنقدر مأیوس کننده است که بتوان چشم بر زیباییها و لذات حضور در این دنیا بست و نه آنقدر سراسر مسحورکننده از آرامش که بتوان با فراموشیِ دردهای عالَم ، فقط لذت را مزه مزه کرد. استاین بک در مسیری روی این لبه قرار گرفته ؛ جایی که امید را فدای خوش باوریِ ساده لوحانه نکرده و در مقابل ، درد را نپوشانده تا خوشبختی را رنگ غالب تمام لحظه های زندگی، جلوه دهد . همین ویژگی ، نزدیکترین شباهت این مجموعه داستان با زندگی واقعی است . در اینجا واقعیت برای نویسنده در هاله ای از شک و ابهام نیست ؛ او حقیقت و تلخی متعاقبش را میشناسد . شاید همین شناخت از این ترس ، او و داستانهایش را از ورود به پیچیده ترین ابعاد وجود انسان نمیهراساند زیرا میداند که تکرار مداوم ِحدسیات در مسیری دورتر از یک پدیده ، وحشت کاذب می آفریند و فرصت تحلیل درست را میگیرد . استاین بک با قرار گرفتن در فاصله ای نزدیکتر به ماجرا و حتی سیاهیهای موجود در جامعه کوچک دهکده ، نمایی از جهان را با جزییات به خواننده نشان میدهد تا خواننده لمس کند ساکنان بکرترین نقاط زمین هم درگیر دردهایشان هستند و درکنار زیبایی خیره کننده طبیعت ، روزهای تلخ را میگذرانند ، گاه پذیرفته نمی شوند و گاه پذیرششان با دروغ ، همراه است .تمرکزو جسارت بیان او درباره بیان موضوعاتی همچون بیماری روانی و بیقراریهای روحی بعضی از شخصیتهای کتاب ، نشان از نگاه دقیق انسان دوستانه و دغدغه مندی او درباره مشکلات خاصتر افراد جامعه است .
استاین بک ، به شدت قصه گوست و توانایی داستانگویی اش تا آنجا پیش میرود که حتی اگر قرار باشد درباره سایر ساکنین دشت بهشت و یا دهکده های اطراف ، فصل به کتاب اضافه کند ، باز هم میتواند ماجراهایی جذاب سرهم کند و خواننده هم هنوز تاب شنیدن داشته باشد . نوعی کاریزما و جذب مخاطب در داستان وجود دارد که از سختترین ویژگیهای یک متن داستانی محسوب میشود. عمق در پرداخت به شخصیت پردازی ، این اشتیاق را درخواننده ایجاد کرده که توصیفات نویسنده را در ترسیم فضای محل وقوع حادثه دنبال کند و در ذهن خود تصویری از دهکده و ساکنانش بسازد . تصویری که پس از هر فصل ، جزییات بیشتری را به خود میگیرد. از طرفی، نوع چیدمان قصه ها و طراحی توالی آنها به گونه ای است که با ورود و معرفی این دهکده ، مخاطب کنجکاوتر میشود تا چیزهای بیشتری درباره دره و آدم هایی که در این نقطه از زمین زندگی می کنند به دست بیاورد . این ترغیب ، حس کنجکاوی مخاطب تشنه را برمیانگیزاند تا فرصت کشف و شهود را به او بدهد که از قصۀ تک تک خانه ها سردربیاورد ؛ خصوصا که نویسنده تنها به واکاوی زندگی عادی و روزمره جامعه کارگری و بر پایه شغل غالب کشارزی نمیپردازد؛ بلکه پا به قلمروی رویاهای شخصیتهایش میگذارد ؛ آمال و آرزهایشان را زیر و رو میکند و لایه های عمیقتر روان آنها را کنکاش مینماید.
اینکه استاین بک ، شمایلی غیرقابل باور و مصنوعی از زندگی نساخته باعث شده داستانهای او سر و شکل واقعیت به خود گرفته و هر دو سر خیر و شر زندگی را نشان بدهد ؛ مجموعه این ویژگیها، طعمی را به نوشتۀ او افزوده که داستانهایش نه آنقدر گزنده باشد که مخاطب از خیر گوش سپردن به دردهای یک دسته مهاجر بگذرد و نه آنقدر ساده و دم دستی ، زندگی روزمره را روایت کرده باشد که خواننده از شدت کسالت ناشی از تکرار ، خسته شود . او دست و خیال مخاطب را گرفته و در جادهای از تعدیل، حرکت میدهد تا بهترین سیاحت در شهر قصه را تجربه کند . .همین ویژگی او را به یکی از پرخواننده ترین نویسندگان قرن بیستم تبدیل کرد. البته استاین بک سالها تجربه انجام شغلهای مختلف از جمله کارگری را داشته و به همین دلیل با زندگی و مشکلات کارگران آشنا بوده و در نتیجه توانسته تصویری قدرتمند و واضح از زندگی این اقشار بسازد . ثمره شناخت او از طبقه کارگر و هم چنین مهاجران ، ساختن قصه هایی است با زیربنای محکم و با استفاده از مصالح تجربه زیسته و زندگیِ واقعا اتفاق افتاده. و البته اگر تجربه زندگی زیسته و ادای آن در قالب درست کلمات و روایت ، نصیب هر نویسندهای شود ، همچون مهره مار ، عمل میکند و میتواند در توجه مخاطب رسوخ کرده ، او را جذب کند و همراه سازد . استاین بک ثمره این زندگی زیسته را در واژه واژه کلماتش به حریم پیرنگ وارد کرده و با موفقیت چشمگیری مواجه شده است .
تصویری که نویسنده از دشت بهشت ساخته، پس از تمام شدن کتاب باز هم در ذهن خواننده ادامه پیدا میکند و این وجه جذاب داستانهایی است که برپایه نبوغ خالق اثر ، به واسطه عمق در شخصیت پردازی و توجه به حوادث علت و معلولی ، عنصر همراهی خواننده را حتی در زمان بعد از مطالعه کتاب، با خود خواهند داشت و مخاطب را به آسانی از دست نمیدهند .