درباره کتاب یک دقیقه بعد از نیمه شب نوشته سارا کروسان
چاپ شده در روزنامه سازندگی در تاریخ 1399.03.08
نویسنده یادداشت : مریم تاواتاو
داستان " یک دقیقه بعد از نیمه شب" ماجرای پسری به نام جو است . ده سال پیش وقتی جو هفت سال داشت ، برادرش اِد به جرم قتل یک پلیس دستگیر می شود و حالا در آستانه اعدامش ، جو عازم سفری از نیویورک به تگزاس است تا برادر محکوم به مرگش را ملاقات کند؛ در حالی که آهی در بساط ندارد ؛ خواهرش سخت کار می کند اما درآمد چندانی به دست نمی آورد ؛ پدرش مرده و مادرش یک الکلی است که همیشه بیشتر وقتش را بیرون خانه و با غریبه ها گذرانده و حالا مدت هاست که رفته و خبری از او نیست .
سرگشتگی جو برای نجات برادرش ،کسی که بیشترین خاطرات کودکی را از مهربانی های او دارد ، درکنار فلاش بک به گذشته ، داستانی نه صرفا جذاب بلکه منحصربه فرد ساخته است ؛ روایتی که اگرچه مفهومی تکراری یعنی اعدام ، پایۀ اصلی شکل گیری آن است اما به جذاب ترین شکل ممکن ، توانسته یک ماجرای تازه خلق کند.
اینکه موضوعات تکراری ، مفاهیم نخ نماشده ای نخواهند شد اگر به شیوه ای خاص و در نزدیک ترین فاصله با احساسات به آن ها پرداخت شود ، اتفاقی است که در یک دقیقه بعد از نیمه شب افتاده . نویسنده به گونه ای انسانی و در بافت اصلی دوست داشتن ، از پسِ بیان ماجرایی تلخ برآمده و سلول به سلول ، پیکر داستان را عیان تشریح کرده ؛ نه آن قدر به تفصیلِ زیاده که از حوصله مخاطب خارج گردد و نه به اختصار افراطی که دچار نگاه سرسری شود.
جو ، شخصیت اصلی کتاب ، که ماجرا از دید او روایت می شود ، دچار نوعی تنهایی و طردشدگی جدی است ؛ همیشه خاطراتی از بی توجهی های مادرش حتی در ابتدای کودکی ، او را به دره ای از غم می رسانده ، جایی که اد ، برادر بزرگتر ، دست نجات بخشی را به سوی او دراز می کرد و او را به تماشای جهان و لذت از زندگی ، می¬برد و حالا اتفاقات چندسال اخیر ، اد را هم از او جدا کرده است . نویسنده ، به صورت نامحسوس اما عمیق ، تاثیر دوران کودکی و به ویژه رفتار والدین را در مواجهه با کودک به شیوه های جدیدی ترسیم کرده و نشان داده بهای یک خانوادۀ از هم پاشیده را بیشتر از هرکسی ، کودکان آن خانواده خواهند داد .نگاه جدی کروسان به خانواده و تاثیر محیط آن بر اعضا ، درون مایه اصلی کتاب است . جو در ابتدای نوجوانی با دشوارترین مفاهیم فلسفی و زندگی یعنی فقدان ، تلاش برای اثبات بی گناهی برادرش و قرار گرفتن در محیط زندان برای ملاقات با کسی که تکیه گاه اصلی تنهایی های بچگی اش بوده ، مواجه شده و این تقابل ، حس های تازه ای از جهان واقعی را که البته فراتر از اقتصای سن هفده ساله جو است ، پیش روی او گذاشته است ؛ حس هایی هم چون ترس ، اضطراب و تلاش ناکام در درست کردن اوضاعی که برادرش در آن گیر افتاده است . آنچه بیشتر از تشریح تجربۀ این عواطف در کتاب ، به چشم می آید ، نحوه انتقال آن توسط نویسنده است ؛ انتقالی که اجازه مزه مزه کردن احساساتی حقیقی را به خواننده می دهد و او را از حس واقعی تجربه کردن زندگی شخصیت هایش جدا نمی نماید .
نگاه نویسنده به اهمیت شخصیت های فرعی کتاب نیز جالب است . او با خلق شخصیت های حاشیه ای تر مانند سو که همکار جو است و با مهربانی هایش با او رفتار می کند ، به گونه ای جریان داستان را پیش برده که توانسته این بستر از برداشت را مهیا کند که تا چه اندازه همین مهربانی های هرچند در مقیاس کوچک ، در لحظه توانسته تحمل وضعیت دشوار روانی را برای جو ، آسان تر کند . .این نگاه ، مدیون توجه به جزییات است . جایی که وکیل اد برای همدردی ، با جو در حال صحبت است و ناگهان موبایلش زنگ می خورد اما وکیل ، بدون توجه به اینکه به صفحه گوشی نگاه کند و ببیند چه کسی پشت خط است ، تلفن را قطع می کند و جو این رفتار او را در قیاس با بی اعتنایی همیشگی مادرش قرار می دهد و آن را توجه می نامد .شاید درجهانی که بی توجهی ، نفرت و فرصتی برای یکدیگر نداشتن ، زمین را احاطه کرده و یافتن راه حل دردهای انسان ، امری دور از ذهن باشد اما همین محبت لحظه ای ، لااقل برای شخصیت های این کتاب توانسته حتی کوتاه ، نجات دهنده باشد. همین حس ها در کنار رابطه احساسی دوبرادر ، خواننده را جذب دنبال کردن ماجرا می کند ؛ ماجرایی که اگرچه تلخ است اما خواننده حالا خود را وسط معرکه ای می بیند که جو درگیر آن است و می خواهد تا انتها داستان را دنبال کند و بفهمد چه می شود . درست مثل شناگری که از آب می ترسد اما تا به آب پا بگذارد و سرگرم شود ، این ترس هم کم کم رنگ می بازد و جایش را به تلاش برای ادامه دادن مسیر حتی در معلقی عمیق آب می دهد .
با توجه به فصل های کوتاه کتاب و اینکه سارا کروسان، سعی کرده با کم ترین شمارگان کلمات ، گسترده ترین مفاهیم انسانی را ثبت کند ، قطعا نوع کنونی ترجمه کتاب ، نشان از شکیبایی و دقت مترجم ، کیوان عبیدی آشتیانی ، در انتخاب وگردآوردی بهترین معادل برای هرکلمه است. از طرفی قصد نویسنده ، ساخت یک اثر با عباراتی فاخر و لایقِ فقط خط کشیده شدن توسط خواننده به عنوان جملات قصار نبوده . بلکه او برجسته ترین جملات را با فضاسازی در حرکت ساخته و توانسته نمایی همه جانبه از شخصیت ها به مخاطب نشان دهد تا جایی که لحن هر شخصیت در داستان ، به گونه ای موثر، ماجرا را به جلو پیش برده است . انگار ایده داستان ، قطاری است که هر اتفاق فرعی و هر آدم این کتاب ، واگن به واگن ، برگ تازه ای از حقیقت یک بازگویی را کنار هم می گذارد و درنهایت قطار را در ریل روایت می اندازد تا به پشتوانه تجهیزات محکم و سوخت مناسب که همان تسلط بر عناصر داستانی است ، در مسیری هدفمند حرکت کند .
رد پررنگی از مفهوم اعدام و تبعات آن در سراسر داستان دیده میشود . گویی کتاب ، صدای یک اعتراض است ؛ مجرم نبودن اد و نحوه پرداخت سطحی ماموران پلیس و سیستم قضایی ایالت مذکور در بررسی پرونده ، درکنار خلق صحنه هایی غمناک ، عملا پای یک موضوع جنایی پیچیده را به داستان باز کرده است .
یک دقیقه بعد از نیمه شب ، داستان فقدان است . داستان درد اما نه فقط درد جسم ؛ درد کلماتی که اصابت آنها به روح ،کم کشنده تر از فشنگ اسلحه های جنگ های جهانی نیست . چه فرقی می کند کدام اسلحه در دست باشد ؛ تا وقتی که انگشتان انسان به جای نوازشی از محبت ، گره شده اند و در مقابل یک بی دفاع ، قنداق تفنگی را محکم گرفته اند ، تمام تعادل های دنیا ناموزون اند . آن انگشت ها که با تزریق سم ، مرگ را به خون یک انسان بی گناه وارد می کند ، برای کشتن و تولید افسوس به این جهان نیامده . همان طورکه کلمات قرار نبوده هجا به هجا کنار هم قرار بگیرد تا سر و شکل دشنه پیدا کند و پیکانی شود نوک تیز ، که به سوی قلب آنها که همنوع ما هستند برود و زجر بسازد . آن کلمات و این دستها قرار بود مرهم شود بر انسان و باری که بر دوشش تحمل می کند
یک دقیقه بعد از نیمه شب ، به دور از جلب ترحم و یا افتخار به دردهایی که شخصیت هایش از سر گذرانده ، دغدغه زندگی دارد . نامه اد در قسمت انتهایی کتاب وقتی به زمان اعدام نزدیک میشوند، اوج نقطه دراماتیک ماجراست ؛ جایی که تشویش مرگ ، سایه بی عدالتی و امید به زندگی ، اضلاع یک مثلث دردناک و پیچیده را ساخته و خواننده نیز قطعا به زودی نخواهد توانست این تقابل را فراموش کند . چرا که آن واژه ها که از روح انسان سخن می گوید ، به راحتی از ذهن های بیدار بیرون نمی رود ؛ تنها اگر گوشی برای شنیدن و قلبی برای احساس ، مانده باشد .