یادداشت درباره فیلم Soul
همه روح هایی که به زندگی فکر می کنند
نویسنده یادداشت : مریم تاواتاو
چاپ شده در روزنامه سازندگی در تاریخ 1399.11.07
این روزها انتشار انیمیشن "روح" سروصدای زیادی به پا کرده؛ سروصدایی که در سایۀ سادگی و در عین حال خلاقیت در ساختش، تاثیر گسترده ای روی تماشاگرانِ خود گذاشته. ماجرا درباره "جو گاردنر" است؛ کسی که تمام عمر خود را برای رسیدن به آرزوهایش تلاش کرده اما در نقطه ای که فقط چندساعت تا رسیدن به رویای همیشگی اش فاصله داشته، طی یک حادثه به تونل مرگ وارد می-شود.
جو، معلم موسیقی دبیرستان است که سال هاست آرزوی نواختن پیانو در یک گروه موسیقی را دارد. او در روزی که قرار است اولین اجرایش را روی صحنه ببرد، در یکی از خیابان های نیویورک در چاهی می افتد و به کما می رود و خود را درجهانی دیگر می بیند و درمحاصره روح ها به روحی به نام 22 برمی خورد تا با او به زندگی برگردد؛ از آن جا که روح های متولدنشده اگر استعداد خود را بیابند می توانند به دنیا بیایند، پس جو تبدیل به مربی روح 22 می شود.
این داستان درخشان که فیلم براساس آن ساخته شده، از دشوار ترین نقاط نویسندگی است؛ مرز مشترک داستان نویسی، فیلم سازی و فلسفۀ زندگی که در کنار جلوه های بصری به ویژه صداپیشگیِ جذاب و تبحر شخصیت پردازی توانسته فیلمی را بسازد که معنای تازه ای از انسان را به یاد می آورد . انتخاب قالب انیمیشن برای بیان این موضوع، امکاناتی را در اختیار فیلمساز قرار داده که بتواند فاکتور باورپذیری را در ذهن مخاطب پررنگ کند و قدرت ترسیم مضامین خاص تر را به دست بیاورد .
روح، داستانی است درباره جهانِ دیروز و امروز؛ جهانی که آدم ها با دستاوردهایشان به حساب می آیند؛ دستاوردهایی که انسان ها را تبدیل به کالبدهایی عدددار می کند، عددها در جهان، صدا زده می شوند و همه چشم دوخته اند به ارقامی با دهگان و صدگان بالاتر. البته که بخش واضحی از حرکت تندترِ چرخ دنیا به دوش همان عدددارهای برتر است که با نتایجی ملموس از تلاششان، رفاه بیشتری در جهان تزریق کرده اند، پیشرفت های بشر، مدیون دستان پرتوانِ همین هاست و آن عددِ بزرگ حتما هم چون ستاره ای می درخشد بر سینۀ همان ها که با دستاوردهایشان زندگی را برای انسان آسان تر کردند .
اما این سکه روی دیگری هم دارد؛ دیگرانی هم هستند که با انتظار کسب اعداد بالا زندگی می کنند و شاید اصلا زندگی نمی کند بلکه فقط می دوند به دنبالِ گرفتنِ امتیاز و تایید از همان جهانی که آدم ها را رقم می داند. همین ها وقتی به درصد و نمره قبولی نمی رسند، به بیهوده بودنِ تمام راهی که دویدند و حتی بی معناییِ حضورشان در جهان فکر می کنند. این ها عمرشان را در تمنای یکان و دهگان بالاتر گذراندند اما تکلیف معمولی بودنشان را کسی معلوم نکرده. انگار در این مسابقه بزرگ، کسی نگفته که تکلیف همان ها که قرار نیست نتیجه تلاشهایشان کوهی را جابجا کند، شهرت شود و بین زبان ها بچرخد و همه با دست، آن ها را به هم نشان دهند چیست . اما عرصۀ حقیقت، شهادت می دهد که آن ها هم در حرکت دادن این چرخ، سهمی داشته اند شاید در حد برداشتنِ سنگ هایی کوچک تر که در مسیرِ حرکتِ چرخ قرار داشت؛ سنگ هایی که اگر قرص و محکم سرجایشان مانده بود کاروان را از مسیر منحرف می کرد؛ سنگریزه هایی که به اقتضای مکانشان، چندان به چشم نمی آمدند اما این چیزی از مشکلِ بودنشان کم نمی کرد .هر انسانی با زیبا زندگی کردن،سنگریزه ای از مسیر جهان کم می کند و همین یعنی در حالِ ادای مسئولیتِ بزرگش است ، شاید این، بهترین شکلِ ممکن از رسالت بودنِ ما، از دیدِ اجتماع نباشد . اما بهترین شکل ممکن را چه کسی تعیین می کند؟! جامعه ای که امثالِ جو گاردنر را در حدِ یک کارمند ساده بودن تعریف می کند و آرزوهایش را آن قدر در مسیر پردست اندازی سوق می دهد که فرصتِ مزه مزه کردنِ زندگی را از او می گیرد؟! یا حتی آدم هایی که تعریفِ خود را وابسته به تایید دیگران می دانند و زندگیِ نکردۀ فراوانی را از دنیا طلب دارند اما هنوز نجات را در قدرت، شهرت و البته ثروت می دانند و نمی بینند تمامیت معنای انسان، زیر همین تعریف مطلق به فنا می رود. جایی که روح 22 نشان می دهد که شاید رسالتش چیزهای ساده تر مثل گوش دادن به موسیقی و تشویق نوازنده، گوش بودن برای یک شاگردِ ناامید در نواختن ساز است،باور جدیدی را در جو بیدار می کند . تاکید سراسر فیلم به استعدادیابی در انسان اما نه به معنای رایج و سطحیِ جهانی مدرن ، جهان بینی تازه ای را نشان می دهد که در آن رسالت کسی می تواند حتی همان قدم زدنش باشد در مسیری که درست در آن پا گذاشته.
شاید باید شک کرد به تمامِ خط کش هایی که در ذهن ما کشیده شده وهمه چیز را زاویه دار و تعریف-شده می داند و اجازۀ داشتنِ انعطاف را گرفته و حرکتِ هر کسی بیرون از این شابلون را انحرافی بی معنا دانسته.
روح، این موضوع را به ما یادآور می کند که جهانی هست که طبق معیارهای سطحیِ مادی، آدم ها را به موفق و بازنده تقسیم نمی کند بلکه معنای گسترده تری دارد و به روح این آدم ها می پردازد؛ جهانی که نگاه متفاوتی دارد به آدم هایی که یک عمر می دوند تا لیبل بهترین موسیقی دان، بهترین معلم را به دوش بکشند؛ آن هم وقتی در نهایت، این بارِ سنگین جز خراش دادنِ شانه ها بازخوردی ندارد .شاید آن لحظه که جو در ورای تماشای این جهانِ تازه، معنای جدیدی را برای زندگی در ذهن خود تصویر می کند، نقطه اوج فیلم است .
فکر بنیادین فیلم روح، آن قدرها مذهبی نیست که افراد با عقاید مختلف نتوانند از مفهوم و حس نهفته در آن سردربیاورند و با قصه همراه شوند . ماجرای اصلی فیلم، بیشتر شبیه یک سفرمعنوی است تا جو به زندگی های دیگری که می توانسته تجربه کند سرک بکشد . تلاش او در قامت یک مرد سیاه پوست برای بازگشت به زندگی، او را به تماشای فلسفۀ بودن از دریچه ای تازه تر رساند؛ جایی که بلندپروازی-های جاه طلبانه را به سخره می کشد و لذت زندگی را در چیزهای دیگری می داند و به ایدئولوژی رقابت، چندان اعتباری نمی بخشد . این مسیر، درک تازه ای از زندگی به او می دهد و مفاهیمی هم چون ایثار و رشد روحی را پررنگ تر می کند.هوشمندی گروه سازنده در پرورش ایده شان آن هم به گونه ای که برای افراد با ایدئولوژی های گوناگون ، مورد پذیرش برای همراهی با داستان قرار گیرد، ستودنی است.
روح، از آن فیلم هاست که تماشایش ردی عمیق در ذهن تماشاگر باقی می گذارد . ردی که انسان را فارغ از اول بودن در زندگی و رسیدن به جاه طلبی های جهانِ مدرن، به مسیری دیگری هدایت می کند؛ سیری در درون، ورای برتری طلبی و در جستجوی معنایی حقیقی برای "بودن" .
دیالوگ نویسی در این فیلم به گونه ای است که انگار دیالوگ ها در لفافه ای قرار می گیرند تا باورهایی ساده تر را که در ازدحام روزمرگی و سرعت بالای زندگی ماشینی از ذهن مخاطب پاک شده دوباره به یاد او بیاورد .از طرفی عنایت ویژه به موسیقی جاز و به صورت ویژه جادوی صدا ، نگاهی باظرافت تر به قصه بخشیده است . روح در ستایشِ نگاه عمیق تر به زندگی است ماورای جنبه های مادی و در نقطه-ای دورتر از کلیشه حاکم ؛ همان کلیشه ای که آدم ها را کپی برابر اصل از نمونه هایی از پیش آماده شده می داند و با مقیاس های مادی می خواهد کنترلِ عرض و طول روح را به دست بگیرد .
شاید پایان فیلم به نسبت قابل پیش بینی باشد اما تا حدودی این پیچیده نبودن در انتها بخشیدن به روایت، هم راستای کل ماجرا رخ می دهد؛ همان سادگی در موضوع که ظرافتی را به فیلم بخشیده تا مخاطب نتواند آن را به سادگی از یاد ببرد. انتخاب ریتم مناسب در فیلم و فراز و فرودهایی که هیجان به مسیر ماجرا اضافه می کند ، آن را درست شبیه واقعیت زندگی کرده که هم چنان که انسان در جستجویِ معنای پیچیده ای از "بودن" می گردد، فرصت لمسِ حضورش را از یاد می برد .