درباره کتاب " شکار کبک" نوشته رضا زنگیآبادی
چاپ شده در رورنامه سازندگی در تاریخ 1399.10.14
نویسنده یادداشت : مریم تاواتاو
"شکار کبک " نوشتۀ " رضا زنگی آبادی " داستان یک قاتل سریالی است که در آخرین شکارِ خود به بازگویی ماجرای گذشتۀ زندگیش می پردازد. کتاب، جنبه های مختلفی از یک جوان به نام " قدرت " را نشان میدهد تا روایتگر چرایی و چگونگیِ رسیدنش به مختصاتی است که او ایستاده؛ مختصاتی از جنسِ کشتن، نفرت و انتقام .
ما در روزگاری زندگی می کنیم که حضور قاتل های سریالی، تاریخچه ای پیدا کرده به قدمت سالهایی که عمر بشر به امیدِ پیشرفتهایش انتظار زندگیِ آرام تری داشته؛ اما حالا در عوض، انواعی از قاتلان سریالی دارد که هریک به شیوه ای قربانیانشان را سلاخی می کردند. این که ادبیات تا چه میزان هم پایِ اتفاقاتِ ماجرای هریک از انواع این قاتلها حرکت کرده و توانسته تصویری از زندگی، طرز فکر و به خصوص گذشتۀ مجرم را نشان دهد، حرکتی است جهانی که شیب تندی به خود گرفته. تاکیدِ بیشتر بر گذشتۀ این افراد، نوعی پیشگیری از آینده است؛ آیندهای که می تواند این سیکل را دوباره تکرار کند و باز قاتل پرور شود. شاید اگر ریشه های کاشت و برداشت رفتاری این گونه افراد، بیشتر تحلیل شود از حضور قارچیشان بکاهد.
از طرفی روایتِ این مسالۀ جنایی که در تاروپود یک اختلالِ روانشناختی تنیده شده، تا حد زیادی می تواند یک ایده داستانیِ جذاب محسوب شود. تلقیق بعد روان با بخش بیرونیِ حوادث، ترکیبی خاص و البته داستانی از شخصیتهایی میسازد که تا حد زیادی ابعاد مختلفی دارند و تحلیل هر بعدش می تواند ریشه یابیِ قابل توجهی باشد از انسان هایی که آتش نفرت روشن کردند و به جان جامعه انداختند. از طرفی سوال مهم تر این است که در این سال ها ادبیات ایران تا چه میزان روی واکاویِ این موضوع، تمرکز داشته . سوالی که پاسخ آن اشاره به نگاه کم رنگ تری است که کتاب های داستان در این مدت به این مساله داشته اند. البته جدای از دشواریِ نگارش در این حوزه ، نوشتن از این گونه قاتل ها نیازمند تسلط بر دانشِ روان شناسی جرم هم دارد؛ نگاهی که پیدایش یک مجرم را تنها خلاصه در ژنتیک و ذات سیاه یک انسان نمی بیند بلکه تاثیر عوامل دیگر از جمله خانواده ، آسیبهای اجتماعی و برخورد جامعه را نیز دست کم نگرفته و با دیدگاهی جامع به واکاوی پیدایش یک شخصیت ضداجتماعی می پردازد .
شکار کبک با همین توجه ویژه به گذشتۀ زندگی شخصیت اصلیاش سعی در بیان نکتههایی کلیدی دارد ؛ این که تاوانِ گذشتۀ فجیع فرد را یک جامعه هم می دهد؛گاه در مقیاس های کوچک تر هم چون موج کوچکی که در گوشۀ ساحل ، یک دایرۀ کوچک و ضعیف در کنارۀ آب تشکیل می دهد که تکانش توجه کسی را در آن ساحل جلب نمیکند و گاه در حد یک طوفان که همه چیز را در خود میبلعد. "قدرت" در کتاب شکار کبک، محصول یک گذشته پر از حقارت، تنهایی و آسیب است؛ محصولی که دست انداخته تا هرچه می توانسته در اطرافش را به نابودی بکشاند. زنگی آبادی، کتاب را با یک شروع طوفانی، آغاز کرده . جایی که طعم های کوچک تری از حقارت و بی اعتنایی پسربچه به چشم بیاید و آن را در مقام مقایسه با دوران بزرگسالی اش قرار می دهد؛ دورانی که طعم های کوچک، مزه اصلی از نفرت به خود گرفته و حالا قصد کرده تمام غذاهای عالم را مسموم کند .
کتاب در فواصل زمانی مختلف، روایت های پراکنده ای از زندگی قدرت بیان می کند. از طرفی هوشمندی نویسنده در انتخاب زمانهایی به عنوان تکیهگاه بهعنوانِ نقطۀ بازگشت به گذشته، ستودنی است؛ او به گونه ای روایت را به زمان و مکانی در گذشته می رساند که کاملا مرتبط با حال و روز فعلی قاتل هم هست . انگار نویسنده، چراغقوه انداخته به گذشته ای تاریک؛ گذشته ای که چراییِ بسیاری از رفتارهای فعلی"قدرت" را نشان می دهد. اگرچه انتخابِ فلاشبک برای روایتِ بازگشتهای داستانی، یکی از رایجترین شیوهها برای گفتمان درباره زندگی نامه یک شخصیت است اما واقعیت آن است که این نوع روایت ها معمولا به دلیل فراوانیِ استفاده شان در نمونه های مشابه داستانی، عنصرِجذابیت را تا حدودی نزد خواننده گرفته اند و تنها در مواردی که ارتباط اتفاقات گذشته و حال با گرههای محکمی انجام شود، می تواند تاثیرگذاریِ مطلوبش را حفظ کند و این اتفاقی است که زنگی آبادی، در شکار کبک از عهده آن برآمده است . او به شدت خود را متاثر از گذشته می داند .گذشتهای که اگرچه با بینظمی میخواهد هرج و مرج آن را توصیف کند اما در عین حال با نظمی خاص به روایت میپردازد و تکه هایی از آن را بیان میکند که تا حدود زیادی به رفتار امروز شخصیتش ارتباط دارد . قدم به قدم، اتفاقهای جدید، پازل اتفاقهای قبلی را تکمیل می کند؛ انگار هر حادثه، آدرسی را در گذشته نشان می هد ، آدرسی که محلِ خانههای کاشتِ نفرت در قلب قدرت را نشان می دهد .
در این میان، توصیف شخصیت های فرعی و ساخت صدایِ مختص به هرکدام از آنها نیز از ویژگیهای جذاب کتاب است . شخصیت ها شبیه هم نبوده بلکه حتی لحن هریک از آن ها نیز به نوعی خاص ، حادثه ها را بازگو می کند تا شمای کلی خانواده و جامعه کوچک روستایی که روی خوشی نشان قدرت ندادند به خوبی بازسازی شود .
با توجه به تلخیِ بطن ماجرای کتاب، هنر نویسنده آن است که با توسل به جنبه های داستانیِ ماجرا ، خواننده را مبهوتِ بیانِ قصه ای کند که عمق وسیعی دارد . رضا زنگیآبادی، توانسته با قلمِ روانش از پسِ بیانِ ماجرا بربیاید تا از شدت بغرنج بودنِ شنیدنِ ماجرای هولناکِ قتل های سریالی بکاهد تا مخاطب به جنبههای عمیق تر و دورۀ کودکیِ "قدرت " هم توجه کند. دوره ای که قدرت، چتر حمایت مادر را داشت . اما زمانی که این چتر از دست رفت او در میانه طوفانی عظیم، بی سرپناه ماند. البته رفتارهای قلدرمآبانه پدر در شکلگیری شخصیتِ ناراضیِ او بی تاثیر نبود. هم چنین اتفاقی که کمی بعد از مرگ مادر می افتد باعث می شود چنان کینه ای از پدر و نامادری به دل بگیرد که هرگز نتواند آن ها را ببخشد.
فقدان و تجاوز دو موضوع مشترک در اکثر قاتلان سریالی است. فقدانِ مادر و بعد از آن، عدمِ مراقبت از کودک که معمولا با فروپاشیِ خانواده همراه بوده منجر به وقوع حادثۀ تلخ میشود. البته ذکر این نکته واجب است که تمام قاتلها تجاوزدیده و مادر ازدستداده نبودند. اما فقدان و تجاوز، طوفان عجیبی است که هرکسی نمیتواند از آن، سالم بیرون بیاید؛ همانطور که "قدرت" در پسِ خشونتهای پدر و بیتوجهیهایی که نصیبش شد، نتوانست از پسِ دردِ روحش بربیاید و تبدیل به زخمخوردهای شد که تشنه انتقام است.
شاید ادبیات، جهانِ فرصت.هاست؛ جهانِ توجه به اتفاقاتی که می توان ، سر و شکل داستان به آنها بخشید ، روی کاغذ آوردشان و هراسِ اتفاق را به تلاش برای کشفِ حقیقتِ چراییِ آن ماجرا سوق داد. و حتما بخشی از این حقیقت به این موضوع میپردازد که قاتلان ، انسان هایی ازابتدا مجرم نبودهاند بلکه شرایط و رفتار غلط نیزدر هل دادن آن ها به همراه زمینه ژنتیکیشان به دام جرم نیز موثر بوده است .
شکارکبک نمونه ای موفق از تلفیق روانشناسی و داستان است . نقطهای که جامعهشناسی و جرمشناسی یکدیگر را در آغوش میگیرند، به شانههای هم میزنند و اشک می ریزند برای انسانهایی که قربانی میشوند، قربانیشدن را یاد میگیرند و قربانی می.کنند تا این چرخه معیوب ادامهدار شود و البته فعالبودنِ این چرخه، بیدار کردنِ هیولای نفرت است که رحم به هیچکس نمیکند ؛ تر و خشک را با هم میسوزاند؛ قربانیِ دیروز، سلاخِ امروز میشود . شاید شکار کبک، عقوبت تاثیر رفتارِ یک اقلیت بر اکثریت است .