.
من با تو هیچ عکس دونفرهای ندارم. توی تمام عکسهایی که هردوتایمان هستیم، تو خودت را قایم کردهای لابهلای بقیهای که بین ما فاصله انداختهاند. من هم گوشهای نشستهام، نیمرخ راستم را رو به دوربین کردهام و تا لحظهی آخر، منتظرم که جایت را عوض کنی بیایی کنار من تا لااقل یک عکس دستهجمعی داشته باشیم که من و تو در آن کنار همیم. اما تو همیشه جایی بودی که از من خیلی دور است؛ عکسها که هیچ، من حتی قبل و بعد از لحظهی زلزدنم به دوربین هم تو را نداشتم.
برای همین سالهاست عکسگرفتن از خودم را دوست ندارم. فکر میکنم همیشه توی عکسها حالت یک آدم چشمانتظار را دارم. حالت کسی که او را جا گذاشتهاند. شبیه آدمی که در آخرین لحظه، دویده سوی جمعیت تا خودش را توی کادر دوربین جا دهد تا شاید به دستهای تو برسد اما همیشه دیر رسیده. همیشه تو را نداشته... حتی خندهی آدمهای دیگر توی آن عکسها انگار پوزخندی بود به روزگار من. انگار تمامشان میدانستند من همه جا چشمانتظارت بودم.
توی تمام ترمینالهای اتوبوسرانی، تمام فرودگاهها منتظرت بودم بیابی به بدرقهام، برسی به استقبالم. فکرِ آمدن تو، لذت هر سفری را از من گرفت. فکرکردن به اینکه تو هیچوقت نخواستی، انتخاب نکردی تا پیش من باشی، بیشتر از دردِ نبودنت پیرم کرد. نه اینکه بخواهم بگویم تو باعث سفیدشدن این تارهای مو هستی. بالاخره این موها که یک روز، دلیلی پیدا میکردند. که دل از سیاهی بکنند اما من گاهی فکر میکنم آنها علاوه بر سیاهی، از تو هم دل کندند. انگار میخواستند بگویند دیگر نمیخواهند دنبال سایه سیاه تو در شبهای کم نور بدوند.
بگذار فراموشت کنم. بگذار اینبار روبهروی یک دوربین بنشینم و منتظرت نباشم. همین روزها باید بروم به سفری دور... با خودم قرار گذاشتهام لحظهی آخر در فرودگاه، توی سالن انتظار، چشم نگردانم دنبال تو؛ دنبال سایهی بودنت نگردم. فکر نکنم آن ابهت سیاهپوشیدهای که از دور، سمت من میآید تو هستی یا نه. دیگر برای داشتنت، دست و پا نمیزنم. هروقت دلم برایت تنگ میشود دست میاندازم توی موهای سفیدم. چشمهایم را میبندم و به تمام عکسهای دونفره ای که میتوانستم با تو داشته باشم فکر میکنم. توی ذهنم آدمهای اضافی را از عکسهای دستهجمعی حذف میکنم. اگر روزی دستت به گنج رویاهای من رسید، من قفسهقفسه آلبوم از عکسهای دونفرهمان دارم. توی تمامشان کنار من نشستهای، با من میخندی؛ توی تمامشان به موقع رسیدهای و یاد گرفتهای بروی به جایی که باید باشی ...کنار قلب من....
نویسنده : مریم تاواتاو