پیشنوشت: برای مشاهده قسمتهای قبلی از انتهای قسمت اول شروع کنید.
یکی از دلپذیرترین رویاهای خیلی از برنامهنویسها، راهاندازی استارتاپ شخصی خودشونه. یه استارتاپ پتانسیل زیادی برای سود داره اما در عین حال ریسک بسیار بالایی هم داره. خیلی از برنامهنویسها سالها برای راهاندازی استارتاپ شخصیشون تلاش کردند و در انتها شکست خوردند و حتی نسبت به نقطه شروعشون در موقعیت بدتری قرار گرفتند.
اما اگه شما ایده خوبی دارید و از اون مهمتر شور و اشتیاق زیادی برای عملی کردنش درون خودتون احساس میکنید، شاید بتونید به این فکر کنید که شرکت خودتون رو از نقطه صفر راهاندازی کنید.
در این قسمت در مورد این حرف میزنیم که استارتاپها دقیقا چی هستند؟ چطور میتونید یکی راه بندازید؟ و اینکه به عنوان بنیانگذار یک استارتاپ، چه ریسکها و پاداشهایی رو پیش رو دارید.
استارتاپ شرکت کوچکیه که بر اساس یک ایده یا بیزینس مدل جدید شکل میگیره به این امید که رشد کنه و یه روز تبدیل به یک شرکت متوسط یا بزرگ بشه. بنابراین اگه امروز هر شرکتی بر این اساس راه بندازید، یک استارتاپ خواهد بود.
اگرچه هر شرکت جدیدی به شکل فنی یه استارتاپه، به شکل کلی دو نوع استارتاپ وجود داره. استارتاپهایی که از همون اول با این ایده تاسیس میشن که سرمایه بیرونی جذب کنند تا سریعتر رشد کنند. بسیاری از شرکتهای بزرگ تکنولوژی دنیا از این نوع استارتاپها بودند. بیشتر اصطلاحات و بحثهایی که توی رسانهها در مورد استارتاپها وجود داره، در مورد این شکل از استارتاپهاست.
نوع دوم استارتاپها، اصطلاحا «خود راه انداز» هستند. به این معنا که تنها با تکیه بر سرمایه سرمایهگذاران اولیه رشد میکنند و سرمایهگذار خارجی نمیپذیرند. این استارتاپها به رشد زیاد در زمان کوتاه اهمیت نمیدن. این استارتاپها معمولا در نهایت به شرکتهای کوچکتری از استارتاپهای نوع اول تبدیل میشن اما از سمت دیگه، احتمال شکست کمتری هم دارند. به خاطر هزینههای سربار کمتر و کنترل بیشتر سرمایهگذاران روی کسب و کار. چون اونها برخلاف استارتاپهای نوع اول، بخش بزرگی از کمپانی رو به دیگران واگذار نکردند.
از اونجایی که در قسمتهای بعدی در مورد استارتاپهای نوع دوم بیشتر صحبت میکنیم، از اینجا به بعد تمرکزمون رو فقط روی استارتاپهای نوع اول میذاریم که هدفشون جذب سرمایه بیرونیه و از این به بعد منظورمون از استارتاپ، استارتاپ نوع اوله.
هدف بیشتر استارتاپها تبدیل شدن به یه شرکت بزرگه. دلیل اصلی جذب سرمایهگذار هم معمولا امکان ایجاد رشد سریع و تحقق این هدفه. بیشتر بنیانگذاران استارتاپها معمولا یک استراتژی برای خروج دارند. استراتژی خروج معمولا تلاش برای رشد شرکت تا یک اندازه مشخص و بعد امید به فروختن کل شرکت و کسب سود زیاده.
خیلی مهمه که از همون ابتدای راه استارتاپ، به آیندهاش هم فکر کنید. شاید شما قصد داشته باشید که برای مدتی طولانی استارتاپ خودتون رو ادامه بدید اما باید آگاه باشید که اکثر سرمایهگذارهایی که توی استارتاپ شما سرمایهگذاری کردند، در نهایت میخوان که یه روز سرمایهشون رو نقد کنند و سودشون رو بردارند.
فروختن استارتاپ تنها راه کسب سود نیست. یه استراتژی خروج دیگه، عرضه عمومی سهام شرکته. عرضه عمومی سهام شرکت به معنای فروختن بخشی از شرکت به صورت سهام در بازاره. فروختن سهام شرکت میتونه منجر به کسب سود بسیار زیاد برای بنیانگذاران و سرمایهگذاران شرکت بشه.
صرفنظر از اینکه استراتژی خروج شما چیه، مهمه که درک کنید استارتاپی که سرمایهگذار جذب میکنه در نهایت هدفش اینه که یه روز سود زیادی رو برگردونه. معمولا شما نمیتونید چنین استارتاپی راه بندازید و همزمان آدم محافظهکاری هم باشید. ناف استارتاپ رو با خطرپذیری بریدن!
همونطور که احتمالا حدس میزنید، چنین ذهنیتی در عین اینکه میتونه منجر به سودآوری زیادی بشه، همزمان به معنای پذیرفتن ریسک بزرگی هم هست. بیشتر استارتاپها شکست میخورند. برخی تخمینها نشون میده ۷۵ درصد استارتاپهایی که سرمایهگذار جذب کردند، در نهایت شکست خوردند. شما رو نمیدونم اما برای من این قضیه خیلی ترسناکه. قبل از شروع یک استارتاپ شما باید به این قضیه فکر کنید که ممکنه سالها تلاش و کوششتون در نهایت منجر به هیچ سودی (جز یه تجربه که به سختی به دست اومده) نشه.
مطالب موجود در مورد اصطلاحات و اصول کاری استارتاپها به حدی زیاده که به شکل یک خردهفرهنگ در اومده. کتابهای زیادی در این باره نوشته شده و مطالب موجود اونقدر زیاده که من نمیتونم در اینجا به همه اونها بپردازم اما سعی میکنم به شکل گام به گام نحوه عملکرد یک استارتاپ معمولی رو توضیح بدم.
معمولا استارتاپ با یک ایده اولیه خلق میشه. این ایده اولیه معمولا متکی به یک دانش یا تکنولوژی سطح بالاست که به سادگی قابل کپی شدن توسط رقبا نیست. یک ایده خوب برای یک استارتاپ، یک تکنولوژی یا نوآوریه که میشه به وسیله گواهی ثبت اختراع یا سایر روشهای قانونی ازش حفاظت کرد و یک ایده بد چیزی مثل راهانداختن یک رستورانه که از هیچ لحاظی منحصر به فرد نیست و قابل کپی شدنه. جدا از بحث ایده، یک استارتاپ باید قابلیت رشد و بزرگ شدن زیادی هم داشته باشه. مثل فیسبوک، توییتر، دراپباکس و غیره.
وقتی ایده مورد نظرتون رو پیدا کردید، بعد باید تصمیم بگیرید که آیا میخواهید به تنهایی استارتاپ رو راه بندازید یا اینکه یک یا چند «همبنیانگذار» دیگه هم داشته باشید. هر کدوم از این حالتها مزایا و معایب خودش رو داره. اما به شکل عمومی بیشتر استارتاپها حداقل ۲ نفر همبنیانگذار دارند. اگه بخواهید وارد یک شتابدهنده هم بشید (که به زودی در موردش توضیح میدم) معمولا شرطش اینه که حداقل به جز خودتون یک همبنیانگذار دیگه هم داشته باشید.
یه راه خوب برای اینکه بتونید با سرعت بیشتری کارتون رو آغاز کنید اینه که از خدمات یک شتابدهنده (accelerator) استفاده کنید. شتابدهندهها برنامههایی هستند که به استارتاپها کمک میکنند سریع کارشون رو شروع کنند و در ابتدای کار روی اونها سرمایهگذاری میکنند و در عوض مقداری از سهام استارتاپ رو میگیرند.
تعداد زیادی شتابدهنده در دنیا (و در ایران) وجود داره. یکی از معروفترین شتابدهندهها، شتاب دهنده Ycombinator است که روی شرکتهای معروف زیادی مثل Dropbox سرمایهگذاری کرده.
استارتاپها معمولا مراحل زیادی رو باید طی کنند تا در یک شتابدهنده پذیرفته بشن، اما معمولا فایده این کار اونقدر هست که طی کردن این مسیر رو توجیه کنه. یک برنامه شتابدهنده معمولا یه برنامه فشرده است که چند ماه طول میکشه و در طول این مدت به استارتاپها کمک میکنه قدمهای اولیه رو سریعتر بردارند و زودتر رشد کنند. بیشتر شتابدهندهها توسط افراد کارآفرینی راهاندازی میشه که خودشون تجربه راهاندازی یک یا چند استارتاپ موفق رو دارند و میتونند تجربههای ارزشمندشون رو به استارتاپهای تازهکار انتقال بدن. شتابدهندهها همچنین امکان معرفی استارتاپها به سرمایهگذارها رو فراهم میکنند و ترتیبی میدن که استارتاپها بتونند ایدههاشون رو به سرمایهگذارهای علاقهمند ارائه بدن.
شخصا امروز دیگه راهاندازی یک استارتاپ جدید رو بدون کمک گرفتن از یک شتابدهنده توصیه نمیکنم. چون رقابت خیلی شدیده و موفق شدن بدون کمک گرفتن از افراد باتجربه کار خیلی سختیه.
چه یک استارتاپ وارد یک شتابدهنده بشه یا نه، اولین نقطه عطف یک استارتاپ زمانیه که اولین دور سرمایه رو جذب میکنه. به اولین دور از جذب سرمایه یک استارتاپ معمولا سرمایه کشت (seed) گفته میشه. به سرمایهگذارانی که در این مرحله روی استارتاپ سرمایهگذاری میکنند، سرمایهگذاران فرشته (angel investors) گفته میشه. سرمایهگذاران فرشته به سرمایهگذارانی گفته میشه که در مراحل ابتدایی یک استارتاپ در اون سرمایهگذاری میکنند. این کار ریسک بسیار بالایی داره اما این شانس رو هم داره که سود بسیار زیادی رو برگردونه. البته سرمایهگذاران فرشته هم برخلاف اسمشون صرفا به خاطر رضای خدا روی استارتاپ شما سرمایهگذاری نمیکنند! بلکه در ازای سرمایهگذاریشون مالک بخشی از سهام استارتاپ میشن.
وقتی یک استارتاپ سرمایه کشت اولیه رو جذب کرد، کار جدیاش رو شروع میکنه. البته کار استارتاپ معمولا قبل از این مرحله شروع شده. اما بعد از جذب سرمایه است که استارتاپ میتونه شروع به استخدام نیرو و بزرگ شدن کنه. انتظار میره که بیشتر استارتاپها در این مرحله هیچ سوددهی نداشته باشند. درواقع سرمایهای که در این مرحله جذب میشه هزینه ساخت خود استارتاپ و اثبات درستی مدل کسب و کارش میشه.
وقتی که سرمایه مرحله کشت هزینه شد و ایده استارتاپ هنوز ارزش ادامه دادن داشت، نوبت به اون میرسه که مرحله بعدی سرمایهگذاری جدی اتفاق بیفته. به اولین دور جذب سرمایه بعد از سرمایه کشت اولیه، سرمایهگذاری سری A گفته میشه. در این مرحله معمولا سرمایه خیلی بیشتری وارد شرکت میشه. به سرمایهگذارانی که در این مرحله، سرمایهگذاری میکنند، سرمایهگذاران خطرپذیر (venture capitalists) گفته میشه. این افراد معمولا سرمایه زیادی رو وارد مجموعه میکنند اما درصد زیادی از سهام استارتاپ رو هم برمیدارند. تعجب نکنید اگه بعد از این مرحله، سهم شما به عنوان بنیانگذار و صاحب ایده از کل استارتاپ کمتر از سهم سرمایهگذاران خطرپذیر بشه!
بعد از این مرحله رشد شرکت سرعت پیدا میکنه و بسته به نیاز ممکنه باز هم دورهای سرمایهگذاری بیشتری اتفاق بیفته (سری B، سری C و ...). جذب سرمایه تا اونجایی ادامه پیدا میکنه که شرکت به پایداری و سودآوری برسه و دیگه نیازی به سرمایه نداشته باشه یا اینکه توسط یه شرکت دیگه خریداری بشه.
البته تمام این مطالب شکل ساده شده این فرایند بود. برای اینکه ایده کلی رو در مورد روند جذب سرمایه در یک استارتاپ رو به دست بیارید.
برای مطالعه ادامه این مجموعه من رو دنبال کنید. همیشه مشتاق خواندن نظرات شما هستم.
قسمت بعدی: چطور از راه دور کار کنیم و زنده بمونیم؟!