
امروز داشتم به این واژه فکر میکردم: همتیمیِ خوب. تا اینکه یک ویدئو در اینستا دیدم. چند ماهی بود که پیجش را فالوو کرده بودم. او دختری مستقل خودساخته بود که به آمریکا مهاجرت کرده و استاد دانشگاه بود.
او در پیجش از جلسات تراپی و چالشهایی که در زندگی سپری کرده بود، صحبت میکرد. واژه همتیمیِ خوب را امروز از او شنیدم. البته من چند روز بود به این موضوع فکر میکردم اما نمیتوانستم واژه مناسبی برایش انتخاب کنم.
وقتی به دوستانی که در این چند سال با آنها آشنا شدم، توجه میکنم. متوجه این موضوع میشوم که همهشان همتیمی خوبی برایم نبودند. با افراد زیادی آشنا شدم؛ چون تصور میکردم هرچه بر تعداد دوستانم اضافه شود بهتر است. شاید اگر در دوستیهایم ماندگار نبودم دلیل اصلیش این بود که آنها چیز جدیدی به من اضافه نکردند. یا شاید مثل هم نبودیم.
درست نمیدانم.
همیشه سعی کردم دنبال یک همتیمیِ خوب باشم.
وقتی این چند سال و تعداد دوستانم را جلوی رویم قرار میدهم به این نکته میرسم که تعداد خیلی محدودی واقعا همتیمی خوبی برایم بودند. شاید به این خاطر بوده که در برخی از دوستیهایم خیلی جلو نمیرفتم و احساس کامل بودن نمیکردم. به نظرم دوستی به گونهای است که تکهای از پازلت را کامل میکند. او تو را آنطور که دیگران میبینند، نمیبیند. او به موضوعات از دید متفاوتتری نگاه میکند. قرار نیست همیشه در دوستیها همیشه حاضر باشیم گاهی غیب میشویم. گاهی نیستیم. اما زمانی که نیاز داریم تا جور دیگری به مسائلمان بنگرد، همتیمیمان حضورش شفاف میشود.
گاهی اوقات هم فکر میکردم دوستیها باید سراسر تفاهم باشند. اما واقعا نمیشود در همه چیز موافقت کامل داشت. ما با آدمهای مختلف آشنا میشویم با افکار، آرمان، انتظارات و ذهنیتهای بسیار متفاوت.
و این موضع است که باعث یادگیری و حتی رشدِ ما میشود.
همتیمیِ خوب این گونه نیست که همیشه با تو موافق باشد. گاهی با تو مخالفت میکند. گاهی ممکن است با هم جروبحث کنید. اگر کسی مدام با من موافق باشد چگونه میتواند دیدگاه جدیدی به من اضافه کند.
اگر شخصی مدام به من بگوید که من درست میگویم یا من او را برای خودم بتی بسازم که او همه دیدش درست است، چگونه میتوانم به شناخت برسم.
همتیمیِ خوب سعی میکند با زبانِ منطقی و عاقلانه راهنمایی، انتقاد یا پیشنهادش را در اختیارت قرار دهد.
وقتی من چیزی بنویسم یا فکری در ذهنم باشد، ولی آن چیز درست نباشد همتیمیِ خوب با زبان و ادبیاتِ خوب و خاصِ خودش دیدِ درستتر را در اختیارم قرار میدهد بدون اینکه با حرفهایش مرا برنجاند یا بیاحترامی کند. مخالفتش را با روش درستتری در اختیارم قرار میدهد. او دیدِ واقعگرایانهای نسبت به من دارد؛ هم نقاط قوتم را میبیند و هم نقاط ضعفم. او کسی است که نقاط قوتش ، نقاط ضعفم را جبران میکند.
همتیمی خوب کسی نیست که بخواهد مرا مجبور کند تا نظرش را بر من تحمیل میکند. او نظرش را به من اعلام میکند و از من میخواهد تا روی حرفهایش فکر کنم. او از من نمیخواهد تا از او بت بسازم.
این یک ویژگی شاید دراکثر همتیمیها صدق نکند:« همتیمی خوب به نظرِ خودم کسی است که ارزشهایش با من همخوانی داشته باشد. او بهدنبالِ رشد است و از روانش مراقبت میکند. کسی که بیتعارف به خودش و سوءگیریهای ذهنش نگاه میکند و حتی گاهی اوقات سعی میکند که عمق روانم را به من نشان دهد. او چیزی را از اعماق وجودم به من نشان میدهد که من فراموشش کردم یا به آن توجه نمیکردم. او دیدِ واقعگرایانهای نسبت به خودم در اختیارم قرار میدهد.»
بهنظرِ شما یک همتیمیِ خوب چه ویژگی دیگری میتواند داشته باشد؟