ویرگول
ورودثبت نام
میثم هدایت زاده
میثم هدایت زاده
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

ازین رویم بدان رویم بگردانید

یکی بود

یکی نبود

غیر از خدا هیچکس چی؟ نبود!

سالهای خیلی دور یه سرزمینی بود که تیره و تار بود

اسمونش همه ابری دشتاش پر از علف و دریایی که به ساحلش دائم می کوبید

توی این سرزمین تیره و تار نه شب میشد نه روز میشد و فقط یک اتفاق میفتاد

یک قایق چوبی توی ساحل این سرزمین کناره میگرفت و 12 مرد به زنجیر شده ازش پیاده می شدن و به مسیری همیشه ثابت می رفتند

نگهبان این دوازده مرد شلاقی به دست داشت و هر بار که یکی ازین زندانیا میخواست مسیرش رو عوض کنه با شلاق به گرده اش می کوبید

این دواز ده مرد همراه با نگهبانشون میرفتن و میرفتن و میرفتن تا هر بار به سنگی میرسیدن

هر دوازده مردی که به همراه زندانبانشون از کنار این سنگ رد میشدن

ولوله میشد

هلهله میشد

و تمام این زندانیا دست به دست هم میدن تا به این سنگ بزرگ برسن

همزمان زندانبان به پشت و پاهای در غل و زنجیرشون میکوبید

میرفتن و در کشاکش بین اونها و زندانبان صدای زجه آدمای زندونی به گوش میرسید

...

...

میرسیدند

هر بار یکی از این دوازده مرد به سنگ میرسید

حالا سنگ؟ همون آینه ای بود که پیر مغان درش صدگونه تماش میکردو فقط یک جمله رویش بود

"ازین سویم بدان سویم بگردانید"

هر بار یازده مرد به همراه یک نگهبان دوره اش میکردن که....

اما اون مرد دوازدهم همیشه میگفت "ازین رویم به آن رویم بگردانید"

اخوان ثالث
چند سالی هست بعنوان مترجم و نویسنده محتوا به صورت فریلنس کار میکنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید