اون تعارضی که وقتی حقوق میخونی ولی روحیت اجازه کار حقوقی رو بهت نمیده رو دوس نداشتم. رفته رفته در جرمشناسی غرق می شدم و می دیدم که شعرها از یادم می ره و دیگه قلمم روی کاغذ نمی رقصه، الان توو سن 33 سالگی تلاش میکنم این تضادو در خودم حل کنم، بیشتر احساسی می نویسم، کمتر کلمات قلمبه حقوقی رو در مکالمات غیرحرفه ایم به کار میبرم، به ندرت توو ساختمون دادگاه و دادسرا حاضر میشم، توو کلاس وسط درس دادن یه نکته اخلاقی می گم، یا یه خاطره غیر مرتبط تعریف می کنم، بین مانتو شلوار و کیف ادارای که برازنده این شغل و رشتست یه کیف پول یا دفترچه یا گیره گل گلی میچپونم، توو راهروی دانشگاه اگه از مزه پرونی دانشجوم خوشم اومد بلند میخندم، چقد جای استیکرای واتساپ توو متنم خالیه، نمیتونم همه حسمو بهتون منتقل کنم. خلاصه که گام بعدی در جهت تقویت قلم غیر علمیم ثبت نام و نوشتن توو ویرگوله. به نظرم میشه این متنو یه معرفی نامه اولیه تلقی کرد، فتح بابی برای یه دنیا حرف که سالها به خودش پیچیده ولی گفته نشده...
خوشحالم که با شما به اشتراک میزارم
زلفا