شاید بتوان گفت به مدد شبکه های اجتماعی و پیشرفت های علمی در سراسر دنیا از عصر تجدد و مدرنیته گذشته باشیم، شاید رضاشاه قسمت مهم کارش را به انجام رساند و مابقی را عصر اطلاعات به ما افزود. باری فرض کنیم که امروز عصر تجدد تمام شده است و میتوانیم در مورد انسان صحبت کنیم.
جمله ای هست که به چند نفر نسبت داده شده به این مضمون: ذهن خود را باز بگذارید نه در آن حد که مغز شما از آن بیرون بیافتد! حکایت امروز ماست.
میخواهیم غوره نشده مویز شویم. کشوری با سالها تجربه ی نظام پادشاهی و سابقه ی روشنفکری زیر 100 سال احساس میکند از خط پایان روشنگری هم رد شده و هم انسان گرایی را میفهمد، هم توسعه، هم خرد، هم علم.
بیایید یک بار برای همیشه قبول کنیم بخشی از ما که از اروپا و آمریکا و ... عقب مانده است عصری بوده به نام روشنگری که ما نداشته ایم و نگذرانده ایم. «هیوم» ما کجاست که به ما مردم عادی ثابت کند هیچ چیز غیر انتقادی و باور متافیزیکی نمیتواند تا ابد بدون اثبات عقلی، ثابت و قطعی باشد؟ «روسو»ی ما کیست که بگوید صرف نظر کردن از آزادی یعنی صرف نظر کردن از خصلت انسانی و «حقوق بشر». آیا امروز بیشتر نیاز به روشنفکران «خسی در میغات»نویس داریم یا کسی را نیاز داریم که «قرارداد های اجتماعی» برایمان بنویسد؟(البته موضوع و سبک این دو اثر قابل مقایسه نیست فی البداهه به عنوان مثال عرض کردم.)
«کانت» ایران کجاست که به ما معمولی ها بفهماند عقل دقیقا تا کجا کار میکند و خرد چیست؟ آیا این فیزیکی شدن اطرافیان ما(فقط هرچی ببینم باور میکنم) نتیجهی جای خالی امثال کانت در این کشور نیست؟ آیا نداشتن یک «کانت» ایرانی که عمیقا به مساله «زیبایی شناختی» بپردازد نیست که باعث شده خانوم ها همه شبیه هم شوند؟ یک «کانت» لازم داریم که بیاید و یکبار برای همیشه تحلیل کند که حجاب مهمتر است یا وفای به عهد! وظیفهی دیندار چیست؟ اصلا دینداری چیست؟ مسجد و عزا و هیئت است یا پایبندی به اصول اخلاقی؟
یک روشنفکر نداشتیم که بعد از او هر کس بخواهد فکر کند مجبور باشد در دنیای او فکر کند!(کسی که دنیای به این بزرگی داشته باشد.)
باید یک نفر فیلسوف ایرانی میبود که ایرانیان را میشناخت و بهترین نوع حکومت برای ایران را با تمام جزئیات بررسی میکرد و مینوشت. کاش ایران هم یک «شارل دو مونتسکیو» داشت. کاش «مارکی دو ساد» ایران بیدار شود و بی پرده برایمان حقایقی از نهان انسان را روشن کند تا دیگر از عشق ورزیدن و بوسیدن و در آغوش گرفتن خجالت نکشیم. تا دیگر چیزی نماند که فقط چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند. تا کاربرد تزویر و ریا به حداقل برسد و کسی دیگر نتواند با یقه بسته و ریش 10 امتیاز مثبت بگیرد.
ایران امروز فیلسوف شجاعی چون «ولتر» میطلبد که اهمیت «آزادی بیان» را به سیاستمداران یاد بدهد. کسی که به نام خرد ندا در دهد که: «ای انسانها! به اندیشیدن خو بگیرید. زیرا هرگاه ملتی به اندیشیدن خو گرفت هیچچیز نمیتواند آن ملت را از پیشرفت بازدارد.»
مردم فرانسه به «ولتر» برای رو کردن دست «عوام فریبان» و «پوپولیست ها» افتخار میکنند. ما به چه کسی افتخار کنیم؟ که نه تنها عوام فریبی را نمیشناسیم که حتی اینجا سرزمینی است که پوپولیست ها میتوانند بعد از 8 سال سیاه کردن روزگار ما دوباره رای جمع کنند.
باید قبول کنیم و به حال خودمان افسوس بخوریم که کسی را نداشته ایم که بذر اندیشه و معرفت و خرد را در مغز ما اینچنین همه گیر و عمومی بنشاند. اما نه به این معنی که این حق ماست و آگاهی بخشی محدودیت دارد. باید باور کنیم که در آغاز جادهی روشنگری هستیم. باید بخوانیم، بیاندیشیم و بنویسیم. این رسالت نسل ماست.