مدتیه که خیلی روی مسائل و کسب و کارهای استارتاپی تمرکز کردم. راستش بیشتر دنبال اینم خودم به سرنخ ها و واقعیاتی برسم، تا به اینکه به خوندن کتب و نقل قول هایی از بزرگانی اکتفا کنم که احتمالا از جنس ما ( یعنی مردم ایران) نیستند. این نوشته، حاصل دریافت ها و استنتاج های من است و ممکنه خلافش هم ثابت بشه! ولی به هرحال پیشنهاد میکنم بخونید.
ایده... واژه ای که بنیادی ترین اصل در راه اندازی یک استارتاپه. فرقی نداره که آیا معنای ایده درست درک شده باشه یا به قول استیون هاوکینگ، یک « توهم دانستن» باشه! واژه ای که از فرنگ به زبان ما وارد شده. در ممالک انگلیسی زبان، وقتی میخوان که برای مسئله ای، نظری بدید که منجر به راه حلی بشه، از شما می پرسند what's your idea؟ ببینید نمیگن what's your opinion؟ از شما می پرسند ایده ات چیه؟ نمی پرسند (نظرت) ات چیه؟ در واقع ایده روش و الگوریتم حل یک مساله است که هنوز در ذهن وجود داره و راستی آزمایی نشده. ایده مقدمات و پیشفرض هایی داره و نسبت به شرایط، تغییر می کنه. مثلا خداپرستی یک عقیده (opinion) هستش، ولی دین و مذهب هرکدوم ایده هایی برای رسیدن به معبود هستند. یکی فکر میکنه با پرستش سنگ و چوب به آرامش معنوی میرسه، یکی ادیان الهی رو انتخاب میکنه، یکی هیچکدوم رو قبول نداره و....
فلسفی نکنم بحث رو! مقصود اینه که عرض کنم (ایده) اصلی ترین و مهم ترین بخش از راه اندازی یک کسب و کاره که قطعا خود شما هم بهتر میدونید. اما نکته ای که اهمیت داره، شرایط و اصول ایده پردازیه که موفقیت یا شکست یک ایده رو تعیین میکنه.
قطعا هرکس اقدام به راه اندازی کسب و کاری میکنه، یک ایده ای داره. یعنی فکر میکنه مشکلی رو «به درستی» شناسایی کرده و حالا ابزار لازم برای اجرای اون ایده رو میخواد فراهم کنه. منتها نکته ای که وجود داره و از تعیین کننده ترین عوامل شکست یا موفقیت اون استارتاپه، همین « درست» شناختن مشکله.
در روزگار فعلی ما در ایران، که تقریبا 14 درصد مردم ( به گفته خود حاکمیت) وضعیت شغلی استیبل و روتینی مثل کارمندی دارن و حداقل دغدغه اخراج و تعدیل نیرو و... رو ندارن و از طرفی هم تقریبا استخدام های دولتی وجود ندارن، کارآفرینی به قول معروف خیلی روی بورس افتاده. موفقیت های خیره کننده تعدادی از استارتاپ های پیشین و شرکت های فعلی حوزه فناوری اطلاعات و تجارت الکترونیک هم عملا این موضوع رو در ذهن افراد تکرار می کنه که بهترین راه پولدار شدن، فعالیت در این حوزه است. کاری به چرایی این موضوع که چرا ایرانیان اینقدر ضعف ریال دارند و حرص مال و پول میزنند، ندارم. به هرحال زر عزیز است، هر که خوارش بکرد، خوار بشد! منتها اگر کمی دقت کنیم، به یک نکته مشترک می رسیم و اون اینکه تقریبا هدف از ایده پردازی، نه حل مشکله، نه چیز دیگه. هدف فقط « پول» هست و لاغیر. به شخصه نمیشناسم فرد یا گروهی رو که استارتاپی رو راه اندازی کرده باشند و از همان ابتدا، بنیان رو بر اساس کسب ثروت های بعضا هنگفت بنا نکرده باشند. در ظاهر قشنگ صحبت میکنن. عبارات و جملاتی از استیو بلنک و فاندرهای استارتاپ ها و شرکت های بزرگ رو توی اتاقشون نصب میکنن، روزی چندبار جمله معروف (برای ثروتمندشدن کار نکنید، کار کنید، ثروت خودش میاد!) رو میخونن، ولی اون ته تهای دلشون، دارن به برادران محمدی از دیجی کالا فکر میکنن...به اسنپ فکر میکنن... به الوپیک و... فکر میکنن و روزی صدبار خودشون رو در حالی که کت شلوار پوشیده و کراوات زده، سوار بر BMW می بینند که توی مسیری هستند که میخوان برن در یک همایش موفقیت، سخنرانی کنند و رازهای موفقیتشون رو اعلام کنند و پاسخ خبرنگاران خوب رو! و الوان رو با نگاه هایی دوخته به آسمان بدهند!!
واقعیت اینه که اینا همش خوبه! بهرحال هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیره و قطعا میخواد نیازی از خودش رو مرتفع کنه. کسب ثروت و مال هم در عرف و هم در شرع توصیه شده. منتها یه موقعی هست که به قول معروف، از هول حلیم، طرف توی دیگه میفته!
واقعیت اینه که ایده پردازی، به اندازه یک مکاشفه سخت و به اندازه یک آب خوردن آسونه! کافیه که عظمت در نگاه باشه، نه در چیزی که به آن می نگریم. در واقع ایده میتونه راه حلی باشه که همه روزی چندبار بهش برخورد می کنن، ولی کسی بهش توجه نمیکنه. یعنی هم سهل، هم ممتنع!
فرزند ناخواسته!
زوجی رو درنظر بگیرید که اختلافات اساسی با هم دارن. حرف همدیگه رو نمیفهمن. زندگی بشدت متلاطمی دارن، دعواهای هر روزه، زندگی از هم پاشیده، جنگ اعصاب و... در این میان، بزرگ ها یعنی پدر و مادرها میان یک پیشنهاد میدن که مثلا! وضعیت بهتر بشه: بچه بیارین!!
این عبارت برای خیلی از ما ایرانی ها آشناست. انقدر جامعه ما از سنت گرایی دور نشده که بگیم اروپایی فکر می کنیم. اون زوج هم که حداقل نمیخوان مهر طلاق به پیشونیشون بخوره، لاجرم به این خواسته تن میدن و بچه دار میشن. بچه ای متولد میشه. اما واقعیت اینه که هیچکس در این دنیا منتظرش نیست. اختلافات انقدر بنیادی هست که تولد یک انسان هم نتونه اونا رو حل کنه. نتیجه اینکه به جای اینکه بچه عامل بهبود وضعیت بشه، خودش تبدیل به مشکل بزرگتری میشه!! چرا که دیگه پای یک انسان دیگه هم وسطه و اون زوج دیگه نمیتونن فقط به خودشون فکر کنن. اون بچه در محیطی رشد میکنه که احتمالا جای مناسبی نیست. فشارهای عصبی و دعوا، از همون کودکی باهاش بزرگ میشه و اون رو یک فرد مریض بار میاره. عاقبت اغلب این کودکان هم مشخصه و اگر معجزه ای رخ نده، معمولا به سرانجام مناسبی نمیرسن.
مشابه این وضعیت در جامعه استارتاپی امروز کشور ما به وفور داره اتفاق میفته. جوانی که در اوضاع متلاطم اقتصادی کشور، وقتی هیچ مَفَر و چاره ای برای پیدا کردن شغل نداره، وقتی می بینه حاصل سالها تحمل مشقت تحصیل، هیچ بوده، وقتی می بینه داره سن و سالش از اون دوران بی خبری جدا میشه، به تکاپو میفته که خودش دست به کار بشه تا اینکه کنج خونه بشینه و ترحم بهش بکنن. از طرف دیگه، حس طلبکاری در وجودش ایجاد شده که خب، حالا که منو دولت استخدام نکرد، پس جامعه موظفه از من حمایت کنه. دولت موظفه از من حمایت کنه. از «من».
میاد بررسی میکنه. میبینه کارآفرینی اسم همون چیزیه که این دنبالشه. با خودش احتمالا میگه: من که کارمند نشدم، پول مغازه و شغل آزاد هم ندارم، پس دیگه ناچاراً میرم کارآفرین میشم!! یکی دوبار هم پارک های علم و فناوری سر میزنه، تیم ها رو میبینه و اون تشکیلات و کانبان بورد و... فکر میکنه که Yesss! این همونه که من میخواستم! یه محیط خوشگل، همه همسن هم، کار شیک کامپیوتری، سرانجام کار هم مشخصه، دیجی کالا!! حالا دیجی کالا اگه روزی 25 میلیار د میفروشه، من به روزی 25 میلیونشم راضیم!!! خوبه دیگه، سر سال انقدر، سر 5 سال آپارتمان و ماشین و... علی برکت الله!
هم چیز قشنگه، سریع یه سایت فروشگاهی میزنه، اپلیکیشنشون!! رو هم setup می کنن و میان به جامعه میگن بیا، من این سایت و این اپلیکیشن رو دارم. بخرین ازم!
یه مدت میگذره، خبری نشد... فروشی درکار نیست... موعد وام هایی که گرفته سرمیاد. درآمدی نیست. ماه اول رو از جیب بابا میده. ماه دوم رو هم...کم کم صداها بلند میشه. سر شش ماه، دیگه اعتراض ها بلند میشه که آقا بیا وامت رو بده. اجاره سرور رو ندی قطعش میکنم. پول برنامه نویس عقب افتاده و... اولش خودشو دلداری میده با یادآوری همون مطالب کتاب هایی که درباره کارآفرینی خونده بود که آره، کارآفرینی سختی داره، باید صبرکنی، 5 سال طول میکشه تا به نقطه سربه سر برسی، چه میدونم دراپ باکس بعد 12 سال به نقطه سر به سر رسید و از اینجور دلخوشکنک ها.. ولی به قول فردوسی با این حرف ها، «که را می توان فریفت؟!»
وقتی میبینه نه بابا، بحث خیلی جدی تر از این حرفاست، میاد سیاست طلبکاری رو شروع میکنه. مصاحبه میکنه، آره فرهنگ سازی نشده... دولت از ما حمایت نمیکنه!... مردم چرا از ما نمیخرن؟ و از اینجور حرف ها... این حرف ها دقیقا فریادهای آخر یه نفره که داره تو باتلاق فرو میره.. یه مدت اینجور ادامه میده تا اینکه دیگه برای همیشه خاموش میشه...
————————————
کارآفرینی، کار ساده ایه. اگرررر، خشت اول، درست گذاشته بشه. یعنی ایده درست تعریف بشه. اول نیاز مشخص بشه، مساله مشخص بشه و بعد براش راهکار تعریف بشه. به عقیده من، ایده رو باید در یک جمله شفاف و واضح بیان کرد. ایده ای که به دوخط و یک پاراگراف رسید، ایده نیست! رویاپردازیه. اینکه فکر کنیم با یک سایت میشه پولدار شد، هم درسته، هم بسیار غلط. صرف داشتن ابزار، نمیشه موفق شد. همونطور که توی کوه یا کویر، مرسدس اس 500 به هیچ دردی نمیخوره!
مخلص کلام اینکه صفر تا صد کاری رو ببینید، بعد شروع به کار بکنید. این فرض که ما کاری رو شروع میکنیم، حین کار متوجه نواقص میشیم، اسمش حماقته، نه ریسک! ریسک بدون پشتوانه، یعنی حماقت محض. با اینکار نه خودتونو به دردسر میندازید، نه دیدگاه جامعه رو مکدر می کنید و نه فرصتی رو از بقیه می گیرید.