همواره در تلاش برای شدن سر میخورم و پایم لیز میخورد گاهی با پشت به زمینمیخورم ، گاهی کله پا میشم و بعضی وقتها با صورت به زمین میخورم. ولی اینا باعثنمیشه که نخوام که بشم. یعنی شدن رو به بودن بفروشم. دلخوش بودن باشم و بهبالشت تکیه کنم و رویاپردازی کنم و یا دم از سیاست بزنم و نق و نوق کنم .همیشه اینمیل شدید شدن منو به خودم میاره و باعث میشه به خودم تکونی بدم و دوباره حرکتکنم. با وجود درد های قبلی ، زخمهای قدیمی و ضعفهای اساسی که در وجودم ریشهداره بازهم پا میشم و روز ازنو! گاهی فکر میکنم دلیلش چیه؟ چرا این میل به شدن کهخودمم میدونم که تمومی نداره از من جدا نمیشه. مثل خوردن آب شور میمونه ، نه تنهاتشنگیت رفع نمیشه بلکه نیازت به آب بیشتر میشه. وقتی جرعه اول رو سر بکشی هنوزکیفور نشده دوباره طالب میشی، ایندفعه هدفت عوض شده نوع نیازت عوض شده مثلبار اول نیست ولی باز مدام تکرار میشه . عطش و آب و عطش و آب و عطش و عطشبدون آب . میل مبهم ترقی