همه هستی من
هوا ابری باشه، ابری یکدست سراسر آسمون رو گرفته باشه، تو هم بخاطر کمر درد ودردهای پنهان و آشکار دیگه تو خونه مونده باشی، سالروز فروغ هم باشه و شبکه های اجتماعی پر باشن از عکس و شعر های فروغ، و تو یادت نیاد که آخرین شعری که گفتی کی بوده، حاصلی جز بیحالی بیشتر و افسردگی بیشتر نداره، و تازه تو همین سوشیال مدیا ببینی که افسردگی از جنس غم نیست ، از جسم خشم که به درون جهت پیدا کرده. دراین وضعیت جز مرور لیست بلند بالای خشم ها وعصبانیت های فروخورده چه کار میشه کرد. لیستی که هرکدوم حالت رو چندبرابر خرابتر میکنه و تو میمونی و گردابی که تو روبه قعر تاریک خودش میبره. هم ناراحتی که چرا همه چیز داره بدتر و بدتر میشه ، هم بیشتر ناراحتی که انگار هیچ کاری ازدستت بر نمیاد تا اوضاع رو تغییر بدی. تاریکی و تاریکی و تاریکی . تو گویی که همه هستی من آیه «تاریکی» است.