محمدرضا مسعودمقام
محمدرضا مسعودمقام
خواندن ۲۰ دقیقه·۴ سال پیش

در بابِ فردوسی؛ شاهنامه چرا ماند و چرا باید بماند؟ (بخش اول)

بر آن آفرین کآفرین آفرید *** مکان و زمان و زمین آفرید

حکیم ابوالقاسم فردوسی
حکیم ابوالقاسم فردوسی

مقدمه
قبل از هر چیز دعوتتون میکنم این کلیپ کوتاه شاهنامه خوانی رو تماشا بفرمائید.

https://www.aparat.com/v/eBLS1/%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D9%85%DB%8C%D9%84%D8%A7%D8%AF_%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82%DB%8C



به نظر من اگر روزی ما ایرانیان بخواهیم نمادی (یا سمبلی) برای مقاومت در برابر بیگانگان و ایران دوستی برگزینیم، هیچ کس سزاوارتر از فردوسی نیست.

فردوس یعنی بهشت و فردوسی یعنی بهشتی و کسی که از بهشت اومده باشه و این لقبی است که در کودکی به حکیم طوس داده اند.

فردوسی بذری کاشت که تا انسان هست و خرد هست، جوانه میزند؛ بله صحبت از شاهنامه است.

مردی به عظمت زبان پارسی

نمیرم از این پس که من زنده ام *** که تخم سخن را پراکنده ام

طوری که خود فردوسی در عظمت کارش می ­فرماید:

بناهای آباد گردد خراب *** زِ باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند *** که از باد و باران نیابد گزند

فردوسی خدای سخن است

نیاورده و ناورد روزگار *** سخنگو چو فردوسی نامدار
اگر خوانی او را خدای سخن *** سزای وی است و سزای سخن

احترام فراوانی که ما ایرانیان برای فردوسی قائل هستیم به‌دلیل آن است که او را عامل اصلی حیات و بقای ایران می‌دانیم. فردوسی پدر زبان فارسی است.

در درجه اول باید بدانیم که:

شاهنامه زاییده فکر فردوسی نیست؛ شاهنامه حاصل تراوشات ذهنی و مغزی فردوسی نیست.
شاهنامه، تنظیم فردوسی است

این به چه معناست؟

قصه برمیگرده به چهارصد سال قبل از فردوسی؛ یعنی 1400 سال پیش زمانی که اعراب به ایران حمله می کنند؛ گذشته از این که دینشون رو با خودشون میارن، زبانشون، فرهنگشون، الفباشون، غذا خوردنشون، رسم و رسوماتشون و لباسشون رو هم با خودشون میارن. استقلال کشور را خطر جدی‌ای تهدید می‌کرد از اینرو هر وطن پرستی برآن شد که قیام کند: یعقوب لیث صفاری، امیر اسماعیل سامانی، بابک خرمدین، گیلویه در کهگیلویه و بویراحمد در زمان مامون، خلیفه عباسی و هارون الرشید.

این قیام ادامه پیدا میکنه تا میرسه به فردوسی

یعقوب لیث، نهضت را آغاز کرد و فردوسی آن را به اوج رساند. منتها کار همه با شمشیر بود ولی کار فردوسی با قلم بود. کاری که قلم فردوسی کرد همان کاری بود که شمشیر یعقوب لیث نتوانست انجام بده

چرا فردوسی شاهنامه را سرود؟

کتابی است تحت عنوان «دو قرن سکوت» نوشته عبدالحسین زرین­کوب که درباره سرگذشت ایران در دو سده نخست پس از سلطه اعراب بر ایران است. پس از تصرف ایران به دست اعراب در قرن هفتم میلادی و سقوط امپراتوری ساسانی، یکی از تاریک‌ترین دوره های تاریخ ایران آغاز شد. اسلام، به مثابه نظامی جدید در این دوره حکمفرما شد. پیروان دین یکتاپرستی، زردشتی، دین بومی ایرانیان، آزارها دیدند و زبان فارسی در برهه‌ای که خود ایرانی‌ها از آن با عنوان "دو قرن سکوت" یاد می‌کنند، به شدت منع شد.

بنی‌امیه و بنی‌عباس که از قدرت و ثروت سرمست بودند، برتری خود را به زبان عربی و ‌نژاد عرب می‌دانستند و «عجم» را تحقیر می‌کردند. آن‌ها، ایرانیان را در امت اسلامی، شهروند درجه دوم می‌خواستند و بر آنان نام «موالی» نهاده بودند و این تحقیر بر ایرانیان گران می‌آمد.

خلاصه اینکه

رفتار اعراب در زمان امویان و عباسیان با بقیه ملت ها برای فردوسی قابل تحمل نبود.

شکستن دو قرن سکوت

نهایتا پس از دو قرن سکوت و تحقیر و توهین، ایرانیان بر آن شده بودند تا شکوه گذشته‌ی خویش را بازیابند و بر سرنوشت خود حاکم شوند. پس به بازآفرینی خود پرداختند و داستان‌های کهن را جمع و به سرایش و خوانش آن پرداختند و کاری کردند کارستان.

ولی

در شاهنامه هيچ نوع بي‌احترامي به اسلام و شيعه نشده است. فردوسی به دو عنصر «ملیت» و «اسلامیت» توجه داشته است.

فردوسی مانند‌ اکـثر ایرانیان فرهیخته میان «اسلام» و «اعراب» تفاوت قائل است و نکوهش های او در شاهنامه متوجه به فاتحان عرب و حاکمان ستم پیشه اموی و عباسی مسلمان نماست نه اصل اسلام.

اسلام، «عقیده» آنان بود و ایران، «علاقه» آنان.

شاهنامه از قرآن الهام گرفته شده است

داستان ضحاک و فريدون همانند داستان موسي و نمرود است (مادر فريدون همانند مادر موسي، فرزند خود را براي رهايي از چنگ ظلم و ستم به كوه مي برد و سپس برای قیام علیه ظلم می شوراند.)

داستان سیاوش و سودابه الهام گرفته از داستان یوسف و زلیخا است.

همانگونه که سیاوش به سلامت از آتش عبور کرد، ابراهیم نیز به سلامت از آتش عبور کرد.

سیاوش همانند سیدالشهدا، بی گناه، خونش بر زمین ریخته شد.



گفتیم شاهنامه، زاییده فکر فردوسی نیست؛ پس منابع شاهنامه چیان و اسم شاهنامه از کجا گرفته شده؟

فردوسی در دل شاهنامه به ‌تفصیل و با ذکر جزئیات مراحل نگارش آن را گزارش کرده که در اینجا ارائه می‌گردد:

خدای نامک (خوتای نامک)؛ قبل از حمله اعراب

نخست آن‌که فردوسی بن‌مایه اصلی شاهنامه را نامه خسروان معرفی می‌کند و مراد از نامه خسروان همان تاریخ و سرگذشت زمامداری شاهان است یعنی هر پادشاهی، تاریخ ایران را به دست موبدان نگارش و حفظ می‌کرده و در زبان پهلوی به این نامه‌ها (خوتای نامک) گفته می‌شد.

یکی نامه بد از گه باستان *** فراوان بدو اندرون داستان
پراکنده در دست هر موبدی *** از او بهره ای نزد هر بخردی

در زمان ساسانیان، خدای نامه هایی وجود داشته که در مورد داستان های کهن ایرانی بوده است و بعدها همین خدای نامه ها با نام شاهنامه نام گذاری شدند.

گویا در زمان خسرو اول ساسانی این خوتای نامک ها یک‌بار جمع‌آوری و به خط پهلوی باز نگاری شده است. و با یورش اعراب و بیم درخطر قرار گرفتن نسخ پهلوی ایرانیان با تیزهوشی برگردان‌هایی به زبان عربی از خوتای نامک را نگاشته‌اند.

شاهنامه ابومنصوری؛ پس از حمله اعراب

پس از حمله اعراب به ایران در دوره اسلامی ایران، از آنجایی که احساس می­شد هویت ایرانی بسیار ضربه پذیر شده و به خاطر حکومت و دین غیر ایرانی داره به مرور به نابودی کشانده میشه، نهضت های بسیار بزرگ فرهنگی شکل گرفت که عمده آن در خراسان بزرگ آن روز بود و این رستاخیز ایرانی برای این بود که آنچه که به ایران و ایرانی میدانیم، احیا بشه.

خیلیا شروع کردن به مکتوب کردن داستان های حماسی و به حالت قصه درآوردن داستان ها

خیلیا شروع کردن به ترجمه کردن متون پهلوی حتی به زبان عربی صرفا برای اینکه ماندگار بشه (چون عربی زبان حکومت بود)

از جمله اینها سردار بسیار ایران دوستی بود به نام سپهسالار منصور عبدالرزاق که فرمانروای طوس بود.

5 تا 6 نفر از دهقانان سرشنان شرق آن روز رو از طوس، بلخ، هرات، نیشابور، سیستان جمع میکنه و به آن ها دستور جمع آوری داستان های کهن ایرانی رو میده، بعد از چند سال موفق میشن شاهنامه ای رو بنویسن که به نام شاهنامه (نامه ای که در وصف شاهان نوشته شده است) ابومنصوری نام گرفت و در واقع این شاهنامه به نثر بوده نه به نظم. این حرکت، گام بزرگی بود در جهت احیای آن خدای نامه ای که از بین رفته بوده است.

فردوسی در آغاز شاهنامه از او (منصور عبدالرزاق) به نیكی یاد می‌كند:

یكی پهلوان بود دهقان نژاد *** دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده‌ی روزگار نخست *** گذشته سخن‌ها همه بازجست
زهر كشوری موبدی سالخورد *** بیاورد این نامه را گرد كرد

آنچه كه می‌تواند از میان ابیات شاهنامه دریافت این است كه پس از گردآوری شاهنامه‌ی منثور به دستور محمدپور عبدالرزاق مردم در واكنش به فضای سیاسی آن روزگار، میل زیادی به خواندن آن نشان می‌دادند:

جهان دل نهاده بدین داستان *** همه بخردان نیز و هم راستان




یه کم میایم جلوتر حدود چنددهه بعد از منصور عبدالرزاق

تا این‌كه شاعری از دیار فردوسی به نام دقیقی نظم شاهنامه‌ی منثور را آغاز می‌کند:

جوانی بیامد گشاده‌زبان *** سخن گفتن خوب و روشن‌روان
به نظم آرم این نامه را گفت من *** ازو شـادمـان شـد دل انـجمن

ولی شادمانی مردم دیری نمی‌پاید، دقیقی به دست غلام خود ناکام كشته می‌شود:

برفت او و این نامه ناگفته ماند *** چنان بخت بیدار او خفته ماند

دقیقی شروع به سرایش شاهنامه کرد و حدود 1000 بیت از شاهنامه را از نثر به نظم درآورد. بعد از به دنیا رفتن دقیقی، فردوسی شروع کرد به شعر درآوردن شاهنامه ابومنصوری (از نثر به نظم در آوردن) به طوری که در شاهنامه نگاشته شده توسط خود فردوسی، آن 1000 بیت نیز آورده شده و خود فردوسی به امانت داری خود نیز اشاره داشته است.

كه این نامه را دست پیش آورم *** ز دفتر به گفتار خویش آورم
بپرسیدم از هرکسی بیشمار *** بترسیدم از گـردش روزگار

یعنی در واقع 1000 بیت از شاهنامه نگاشته شده توسط فردوسی از شاهنامه دقیقی گرفته شده است.

به ‌این‌ترتیب مشخص شد که بن‌مایه اصلی فردوسی در نگارش شاهنامه خوتای نامک بوده که خود گزارشی از تاریخ خسروان در اعماق تاریخ پر فراز و نشیب ایران است .

فردوسی در کنار این ها، به شکلی استادانه سلیقه خود را در شاهنامه به کار میبره، نکاتی که همراه با حکمت و پند و اندرزه، در شاهنامه می گنجاند.

بازم میگم

شاهنامه تنظیم فردوسی است؛ یعنی آفریده خیال او نیست، اما یکسری از شخصیت ها آفریده قلم فردوسی است و کارهای روبنایی و ظرافت های نگاه حکیم توس به این داستان ها، رنگ و بویی متفاوت داده است. در واقع فردوسی برای سرایش شاهنامه، اسکلت اصلی آن را داشته اما در به نظم درآوردن آن، آرایش و پیرایشی انجام داده و کتاب را گیرا کرده است.

شاهنامه از لحاظ محتوا به سه بخش کلی تقسیم بندی میشه:

  • اسطوره ای
  • حماسی
  • تاریخی

    «دوره اساطیری: عهد کیومرث و هوشنگ و طهمورث و جمشید و ضحاک تا ظهور فریدون اساطیری نام دارد»

این دوره به دوره پیشدادیان مشهور است.

«دوره ی پهلوانی: از قیام کاوه آغاز میشود و با قتل رستم و سلطنت بهمن پسر اسفندیار پایان می پذیرد»

این دوره شامل دوره کیانیان است؛ شاهانی که در این دوره می زیسته اند، لقب کی می گرفتند به همین دلیل به کیانیان مشهور شدند. به عنوان مثال: کیقباد، کی کاووس و کیخسرو

«دوران تاریخی: این دوره عهد دارای دارایان آغاز می شود تا پایان شاهنامه» (حمله بهمن به سیستان تا حمله اعراب و پایان سلسله ساسانیان می باشد)

حال بپردازیم به خود فردوسی



در وصف فردوسی

شاعری، کوچکترین هنر و کمترین وزنه برای تعیین ارزش فردوسی است.

به قول استاد خالقی مطلق، شاهنامه یک کتاب نیست بلکه یک کتابخانه است.

و به قول دكتر محمدعلي اسلامي ندوشن، شاهنامه صوراسرافيلي بود كه بر تمدن ايراني نواخته شده و ذهن به خواب رفته ايرانيان را بيدار كرد تا ايران از نو ايران شود. شاهنامه كتاب شاهان نيست؛ بلكه كتاب ايران و تبلور يك ملت است.

شاهنامه؛ افسانه یا حقیقت؟

خود فردوسی در اوایل شاهنامه گفته است:

تو این را دروغ و فسانه مدان *** به رنگ فسون و بهانه مدان
از او هرچه اندر خورد با خرد *** دگر بر ره رمز معنا برد

جان مایه کلام در همین (لُپ کلام در همینه) «بر ره رمز معنی بردن» است. این رمز چیست که حکیم طوس بدین گونه محکم و با سلاست از آن یاد می کند و از خواننده اش متوقع است که اگر مطلبی با خرد نساخت و در اصطلاح با عقل جور در نیامد، سعی کند از طریق ایما و اشاره و رمز و راز به حقیقت و کنه آن پی ببرد؟

فردوسی میگه هر چقدر از شاهنامه با عقل و خرد تو منطبق و هماهنگ است که مشکلی نیست، حله ولی مابقیش رمز و معما است که باید تفسیر و بررسی شود و به رازهای آن پی برد.

بخش تاریخیش که تاریخه، نمیشه منکرش شد؛ حمله اعراب به ایران و پادشاهی یزدگرد و سلسله ساسانیان- یه قسمت هایی هم در مورد سلسله اشکانیان صحبت میکنه - شخصیت­ های بهرام گور و بهرام چوبین در تاریخ ایران وجود داشته اند، شاید بزرگ نمایی هایی در آن وجود داشته باشد که این طبیعی است یعنی بزرگ نمایی یکی از ویژگی های اصلی حماسه است. بنابراین این میرسونه که:

فردوسی گذشته از اینکه شاعر و حماسه سرا بوده، مورخ و تاریخ نگار هم بوده است.

برای توضیحات بیشتر، فیلم سخنرانی آقای شاهینِ نژاد (شاهنامه شناس) در مورد "شاهنامه؛ داستان یا واقعیت" در یوتیوب را حتما ببینید

https://www.youtube.com/watch?v=cRDQ70ClnR4


حالا این رازها چیان؟

در شاهنامه، قدم به قدم که میری جلو، درس زندگی به انسان میده مثلا در همون جنگ، هنگامی که رستم میخواد رزم کنه نیایش خداوند رو فراموش نمیکنه، مذاکره و دیپلماسی رو فراموش نمیکنه، صلح طلبی رو فراموش نمیکنه، آغاز کننده جنگ نیست. گره که کور میشه مجبور میشه جنگ کنه. پس از پیروزی باز، نیایش خداوند رو فراموش نمیکنه. این­ها رازهایی است که شما فقط نبینید که شمشیر کشید و جنگ کرد، قبل و بعد از رزم رو ببینید آیین انسانیت رو به ما یاد میده.

برای شفاف سازی موضوع صحبت های رستم در رزم با اسفندیار رو ببینید:

بترس از جهان دار یزدان پاک *** خرد را مکن با دل اندر مغاک
من امروز نه از بهر جنگ آمدم *** پی پوزش و نام ننگ آمده ام
تو با من به بیداد کوشی همی *** دو چشم خرد را بکوشی همی
بدانست رستم که لابه به کار *** نیاید همی پیش اسفندیار
کمانش را به زه کرد و آن تیر گز *** که پیکانش را داده بود آب زر
چو آن تیر گز را نهاد در کمان *** خداوند را خواند اندر نهان
همی گفت که ای پاک دادار هور *** فزاینده دانش و فر و زور
همی بین این جان پاک مرا *** روان مرا هم توان مرا
که چندان بپیچم که اسفندیار *** مگر سر بپیچاند از کارزار
تو دانی که بیداد کوشی همی *** همی جنگ و مردی خروشد همی
به باد افره این گناهم مگیر *** تویی آفریننده ماه و تیر
....

به عنوان مثال:

الف – هفت خوان رستم

داستان هفت خوان، افسانه ای رمزآمیز با نکات، عبرت ها و شگفتی های بسیار است. از نظر توالی، خوان ها از ساده به پیچیده تنظیم شده اند.

پهلوانی رستم نام که در ابتدای جوانی از هفت خانی عبور کرده است که باعث رسیدن وی به مرتبه جهان پهلوانی گشته است و رستم تبدیل به ممتازترین پهلوان شاهنامه می شود. پرسش که پیش می آید این می باشد که آیا در ورای لایه ظاهری و داستان گونه هفت خان رستم، معنای عمیق تری وجود دارد یا خیر؟

داستان هفت خان رستم دوتا معنی دارد (در واقع از لحاظ محتوایی، دو تا معنی دارد):
معنای لایه اول در هفت خان رستم به این صورت است: رستم به یاری کاووس که در بند دیوسپید گرفتار شده است و بینایی خویش را از دست داده است پای در مسیری جانکاه می گذارد. رستم هفت مرحله را پشت سر می گذارد و با دشواری های طبیعت و حیوانات درنده و دیو سپید می جنگد و با چکاندن خون جگر دیو سپید در چشمان کاووس، بینایی را به او بر می گرداند.
معنای لایه دوم در هفت خان رستم به این صورت است: انسان برای رسیدن به کمال، باید پای در مسیر خطر گذارد و نهراسد. وی باید با ویژگی های بد خویش که همانند حیوانات وحشی می باشند، بجنگد. باید در مقابل دشواری های طبیعی مقاومت کند و در رویارویی با مشکلات، از خدا یاری طلبد. وی باید آگاه باشد و از پرداختن به جسم و پروردن آن دوری ورزد و با نفس خویش مبارزه کند تا به کمال برسد و چشم حقیقت بین او، بینا شود.

در خان چهارم، زن جادوگر یا زیبا می تواند نماد شهوت انسانی باشد که اگر کسی فریب آن را بخورد، به سوی بدی ها و زشتی ها می افتد.

در خان هفتم، دیو سپید، کنایه از نفس انسان که بزرگ ترین دشمن است؛ او را دیو سپید می نامند زیرا ظاهر نفس، زیباست. فقط کشتن نفس است که چشمان کور انسان را حقیقت بین و بینا می سازد. به عبارتی برای رهایی از تاریکی های جسم و روح و بینایی چشمِ دل، باید با نفس مبارزه کرد و او را که بزرگترین دشمن است، شکست داد تا به آسمان هفتم یعنی کمال رسید.

نتیجه گیری: برای رسیدن به کمال باید از آسایش دست کشید؛ ره پر خطر را برگزید و با سختی های این راه مبارزه کرد. بر همین اساس، وقتی زال، دو راه که یکی کوتاه و پر خطر و دیگری طولانی و بی خطر است را به رستم پیشنهاد می کند، رستم راه پر خطر را انتخاب می کند و در انتها نیز به جهان پهلوانی می رسد اما کاووس، راه بی خطر را پیمود و گرفتار شد و بینایی چشمان خویش را از دست داد. برای رسیدن به هدف و کمال، باید مَردِ خطر بود. در این راه، باید از پرداختن به نیازهای جسمی دوری کرد و خور و خواب و آسایش و شهوت را کنار گذاشت تا به مقصد رسید. همچنین حیواناتی که رستم با آن ها مبارزه کرد می تواند نمادی از رفتارهای زشت حیوانی در انسان باشد؛ باید آگاه بود و همراهی بینا و آگاه داشت و مهم تر از همه، باید از خدا مدد خواست و در این صورت است که می توان از هفت کوه که نماد هفت آسمان می باشند گذشت و با بزرگترین دشمن خویش که نفس می باشد، جنگید و با کشتن او، بینایی را به چشم دل برگرداند و به جهان پهلوانی رسید.

ب – چند همسری

مردان شاهنامه می­توانند همسر دوم یا چند همسر برگزینند. چند همسری، نه جرم است و نه ننگ ولی جالب اینجاست آنگاه که قهرمانان مرد همسر دیگری برمی گزینند، حادثه ای را به دنبال خود می کشانند. برای نمونه پیوند زال با کنیزکی تولد «شغاد» و در نهایت کشته شدن «رستم» را در پی دارد. پیوند کیکاووس با سودابه مرگ دردناک «سیاووش» را سبب می شود پیوند فریدون با «ارنواز» و «شهرناز» کشته شدن «ایرج» را به عنوان پیامد دارد.

گویا فردوسی خردمندانه و زیرکانه قصد بیان پیامی را دارد.
او می خواهد «ارزش نگاهداشت پیمان» را بیان کند به ویژه پیمانی که مقدس است.

ج - مرگ

یکی از این رمزهای پیچیده و سر به مهر برای فردوسی، راز مرگ، چیستی و چگونگی مرگ است، این پرسش که مرگ چیست و چرا «همه مرگ رائیم» (همه مرگ رائیم پیر و جوان *** به گیتی نماند کسی جاودان) در سراسر شاهنامه موج میزند؛ فردوسی از همان آغاز سرایش شاهنامه که آغاز پادشاهی کیومرث و به نحوی آغاز آفرینش انسان است تا مرگ یزدگرد شهریار که پایان شاهنامه است (شاهنامه با مرگ کیومرث آغاز می شود و با مرگ یزدگرد خاتمه می یابد) در مورد فناپذیری جهان و محکوم به مرگ بودن تمام پدیده های هستی داد سخن میراند.

فرشته مرگ در تمامی شاهنامه حضور پر رنگ دارد. سراسر شاهنامه چیزی نیست جز ستیز بین مرگ وزندگی، آسمان و زمین، تدبیر و تقدیر و جبر و اختیار. البته در تمامی قصه های شاهنامه این مرگ است که بر زندگی چیره میشود.

یکی از بخش های زیبا و پر ِآبِ چشم شاهنامه، تراژدی رستم و سهراب است، داستانی که یکی از زیباترین و در عین حال پرشورترین و غمناکترین صحنه نمایشی را در خود جای داده است. صحنه کشته شدن پسری برومند و جوان به دست پدری پیر و پهلوان. فردوسی از همان آغاز، این داستان را داستانی میداند «پرِ آبِ چشم» داستانی که دل نازک را بر رستم میشوراند و به خشم می ­آورد.

فردوسی در آغاز داستان رستم و سهراب اینقدر از مگر سهرابِ پهلوان، دل آزرده و غمگین می­شود که مسئله مرگ را چیزی جز بی عدالتی نمی داند و سپس از دیدگاه خوش بینانه و باورمندانه نتیجه می گیرد که یقین بدان که مرگ دادست و بیداد نیست زیرا اگر مرگ نبود، زمین جایی برای زندگان نداشت.

(مقدمه داستان رستم و سهراب)

اگر مرگ داد است بیداد چیست *** ز داد این همه بانگ و فریاد چیست

فردوسی در آخر داستان اقرار میکنه که باید مرگ رو پذیرفت و این سرنوشتی است که خداوند برای ما انتخاب کرده به طوری که می­فرماید:

(آخر داستان رستم و سهراب:)

شکاریم یکسر همه پیش مرگ *** سری زیر تاج و سری زیر ترگ

فردوسی با این سخنان نمیگه که باید به فکر مرگ بود؛ فردوسی میگه نباید به دنیا دل بست.

د- دل نبستن به دنیا

به گیتی نماند به جز گفتنی *** جهان یادگار است و ما رفتنی

مثالش، خود فردوسی. آیا بعد از مرگش مرده است؟ خیر. فردوسی بعد از مرگش متولد شد. فردوسی با یادگاری که از این دنیا برا خودش گذاشت، نمرد و زنده شد. فردوسی، نامیراست.

فردوسی سی سال به خرد و سخن اندیشید. سی سال کوشید تا به بشریت بگوید:

فریدون فرخ فرشته نبود *** زِ مُشک و زِ عَنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکوئی *** تو داد و دهش کن، فریدون توئی

شاهنامه را با این دید نگاه کنید.

پایان بخش اول

بخش دوم رو هم میتونید از اینجا مطالعه بفرمایید

فردوسیشاهنامه فردوسیشناسنامه ایران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید