مسعود نظری منش
مسعود نظری منش
خواندن ۶ دقیقه·۷ ماه پیش

یادداشتی بر ترانه زیبای «جهانِ لاغر» با صدای محسن چاوشی

شاید خیلی از ما موضوع خودشناسی رو یک فرآیند تئوری و فلسفی بدونیم که با مطالعه چند کتاب روانشناسی میشه بهش رسید! درحالیکه امروزه اغلب آموزه ها و ایدئولوژی های خودشناسی رنگ باخته اند و افرادی که طی سالها انواع دوره های آموزشی رو با اساتید مختلف پشت سر گذاشته اند، همچنان در حیرانی و عطشِ درکِ حقیقت به سر می برند و هنوز پاسخ قانع کننده ای برای مهمترین سوال زندگیشون (راه رسیدن به خوشبختی و موفقیت واقعی) دریافت نکردند!

ولیکن موضوع خودشناسی برای افرادی که رسیدنِ به عرفان ( یعنی شناخت خویشتنِ حقیقی) رو هدفِ اول زندگیشون قرار داده اند، کاملا شبیه یک سَفر ماجراجویانه است (=سلوک = سفر قهرمانی) که سالک رو برای نیل به حقیقت، ناگزیر به عبور از منزلگاه های متعددی خواهد کرد! تا از سالک های سفر کرده و خُبره یاد بگیره که این سفر میانبُر نداره! در این سفر به میزان عَملت به آموزه ها رشد حاصل میشه، نه بر اساس رتبه علمی استادت یا میزان دانستگی های قبلیت (مدارج علمی)! در این سفر، کسی با زور و تقلا به بیداری نمی رسه! بلکه به میزان رها کردن، به میزان خالی شدن، به میزان سکوت کردن، به میزان صبرکردن و تسلیم بودنش بهش پیشرفت عطا میشه! و هرقدر خلاف اینها عمل کنه و الکی دست و پا بزنه، ممکنه نتیجه عکس بگیره، خیلی زود خسته بشه و بالاخره رها کنه!

و یکی از مهمترین منزل های سفر عرفانی، منزل ملاقات با خویشتن حقیقی (یا روح الهی) هست! موقعیتی که ذهن انسان، موفق به درک و شناخت وجودی حقیقی و اصیل در ماورایِ خودش خواهد شد!

در این تجربه، ذهنِ تو، که تا امروز مدعی اداره ی کل زندگیت و صاحبِ همه دستاوردهای شخصیت بوده، طی تجربه ی رویارویی و لمس حقیقت، واقعا دچار تحول میشه! و بالاخره به نقص و هیچکاره بودن ایگوی خودش (نقابهای مصنوعی خودش) اعتراف می کنه و اگر خدا بهش توفیق بده در همون لحظه توبه ی خالصانه ای رو تجربه خواهد کرد!

اگر بخواهیم تفاوت نتیجه ی پیمودن این سفر معنوی رو در مقایسه با اون مدل از تلاش های ذهنی درک کنیم، کافیه به عبارت "مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّه" اشاره کنیم (کسیکه خودش را بشناسد، قطعا پروردگارش را خواهد شناخت!). {تفسیر زیبای جناب شمس درباره این حدیث}

و حالا این چندمین اثر محسن چاوشی هست {ترانه سرا : محسن بوالحسنی) که به زیبایی هرچه تمام تر، سکانس عاشقانه ای از فردی که داره تجربه ملاقات خود و خویشتن (شبیه ملاقات شمس و مولانا) رو از سر می گذرونه رو به تصویر می کشه!

https://www.aparat.com/v/W1Cs8
بخواب روی دست من، جهان لاغرِ منو، کمی نگاه کن نرو!
بخند و روزگارمو دوباره مثل چشم‌هات، شبِ سیاه کن نرو …

بیا در خوابی که من توش غرق شده ام (=زندگی دنیوی) ورود کن و ببین که چه جهانِ لاغر و خالی از دستاورد حقیقی و ماندگاری برای خودم ساخته ام! (اشاره به لهو و لعب بودن زندگی مادی در مقابل عظمت زندگی حقیقی پس از مرگ : استعاره جهان لاغر در مقابل جهان غنی و پر مایه آخرت)

به من لبخند بزن (رابطه ات رو با من احیا کن) تا جهانِ من همرنگ چشمهای زیبای تو بشه (من هم به جهان بینی زیبای تو برسم)

به هر مسافری که جز من از لب تو سهم داشت
بگو جهان جدید نیست، بگو فقط گناه داشت
اگر به من نمی‌رسید، و این زمان مدید نیست!

به هر مسافر دیگری هم که مثل من شانس ملاقات و شنیدن حرف های تو رو پیدا کرد بگو: که قوانین این جهان ثابت و تغییر ناپذیرند! همه باید از این گذرگاه عبور کنند! فقط اگر در انتها به ملاقات با حقیقت الهی وجودِ خودشون نرسند مجرم و گناهکار باقی خواهند ماند و دچار خُسران واقعی خواهند شد! (إِنَّ الإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ)

و بهشون هشدار بده که مهلت زندگی این دنیا ابدی نیست و وقتشون محدوده! (اشاره به مفهوم أَجَلٍ مُّسَمًّى در قرآن)

بریز روی شانه‌ام، کمی ستاره از سرت، کمی پرنده از دِلَت!
مگر به یُمن این ضریح، شفا بگیرد این مریض، دوباره در مقابلت!

مثل کسی که موهای زیبا و بلندش روی شانه هاش می ریزه، کمی از آگاهی های آسمانی خودِت به من بِده (کمی ستاره از سرت!) و شب تاریک ذهنِ من رو با ستاره های آگاهی زینت بده!

سرِ سوزنی هم از لطافت قلبت به من بِبخش تا دِلم پَر بکشه و لطیف بشه تا شاید به یُمن این ارتباط (این ضریح) و ملاقات با تو، ذهن بیمارم شفا پیدا کنه و لیاقت و ارزش همراهی با تو رو پیدا کنم ...

و شُکر ای هوایِ بَس، و شکر ای تَنِ شریف، در این زمانه‌ی عجیب
که هر چه عشق بی‌ثمر، و عاشقان مثل من، غریب پشت هم غریب!

شکر میکنم برای وجود تو که مثل بی نهایت اکسیژن و هوای تازه برای نجات کسی هستی که در دنیای مادی به احساس خفگی رسیده!

و شُکر برای شرافتی که به این تن و بدن (جسم خاکی) بخشیدی! چون در این دوران عجیب ( آخرالزمان ) که همه علاقه مندی ها و دلبستگی های بشر رنگ باخته اند و بی ثمر از آب دراومدن، افرادی که مثل من عاشق حقیقت شده اند، خیلی غریب و تنها مانده اند!

من آب از سَرَم گذشت، غریق را نظاره کن، بیا کمی گناه کن!
بیا بِبُر سر مرا، و حالِ این شکسته را، دوباره رو به راه کن!

آب از سرِ من گذشته، می بینی که در دریای غم و غصه و نگرانی در حال غرق شدن هستم ! تو بیا و این گُناه (کشتن ایگو) رو مرتکب شو ! بیا و من رو قربانی کن! {مثل ابراهیم (ع) که مامور شد تا اسماعیل رو قربانی کنه، تو هم بیا و سر من (ذهن من) رو از تنم جدا کن = ایگوی من رو نابود کن! = منو از توهم منیّت خودساخته ام آزاد کن} و از این طریق حالِ منِ خراب و شکست خورده رو شفا بده و رو به راهم کن (رو به راه = رو به صراط مستقیم) تا بالاخره راه رسیدن به سعادت حقیقی رو پیدا کنم.

بریز روی شانه‌ام کمی ستاره از سرت، کمی پرنده از دلت!
مگر به یُمن این ضریح، شفا بگیرد این مریض، دوباره در مقابلت!

بیا و از آگاهی های آسمانی خودِت به من بِده (کمی ستاره از سرت!) و شب تاریک ذهن من رو با ستاره های آگاهی زینت بده! و سرِ سوزنی هم از لطافت قلبت به من بِبخش تا دِلم پَر بکشه و لطیف بشه تا شاید به یُمن این ارتباط (این ضریح) و ملاقات با تو، ذهن بیمارم شفا پیدا کنه و لیاقت و ارزش همراهی با تو رو پیدا کنم ...


  • سایر یاداشت های من درباره ترانه های محسن چاوشی رو می تونید از توی پروفایلم پیدا کنید:

ذره بین ، جهان فاسد مردم ، مسافت بارانی، قمار باز، قشنگ من، قهوه قجری



https://vrgl.ir/4w2VE
https://vrgl.ir/relFJ


محسن چاوشیعرفانخودشناسیخداشناسی
کارآفرین - فاندر استارت آپ دیجی رفاهی (پلتفرم مدیریت خدمات رفاهی کارکنان)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید