بین روایتهایی که در کتابها از پیامبران نقل میشود، ماجرای یکی خیلی به چشم میآید: نوح؛ پیامبر چند هزار ساله!
گویا حیات و زیستبوم امروزی ما به اعمال نوح بسیار مدیون است؛ آن زمان که سیل مهیب تاریخی والدهی طبیعت را آزردهخاطر کرد، نوح با رندی و استراتژی بلندمدتی که داشت، توانست زندگی را بر روی این کره دوباره مستقر کند. به گمانم همزمان که در موجسواری کشتی، زلف حضرت داشته در باد میرقصیده، بیلاخی به جمع پسر و بَدان اعطا کرده و به آرامی گذر کرده است.
ما آخر نفهمیدیم این آقای نوح با آدمیان چند-چند بود و چرا امیدش تنها به مشتی حیوان بود که آمد از هر نمونه جفتی دستچین کرد برای آیندگان؛ اما فراموش کرد یک جفت انسان «درست و حسابی» بگذارد توی آرشیوش تا امروز شاهد توحش آنها در خیابانهایمان نباشیم.
بگذریم... این پیرمرد که هزار ماشاالله گویند عمر طویلی داشته، اگر تلاشش را میکرد و 6-5 هزار سال دیگر هم مهمان دنیا میماند، میتوانست از جهت حسن سلیقه در گزینشهایش، بین مردان سیاسیِ اینوری، سِمت درشتی بگیرد و احساس غریبی هم نکند؛ چرا که صاحب منصبان اینجا، به لحاظ نامیرا بودن، انگار از نوادگان آقای نوح میباشند.