ته خودکارو گذاشتم گوشهی لبم. شروع کردم کشیدن. جوهرو خالی میکنم تو ریههام، فوت میکنم رو کاغذ. اینجوری بهتره؛ حالم خوب میشه.
چشام شروع کردن به باریدن. کاغذ خیس شد. اسمت مثل برگای کف آسفالت خیابون کوچیکه، شروع کرد به حل شدن تو آبگرفتگی کاغذ.
هر چی این غصههه رو دکش میکنم، بازم برمیگرده. دیوونهی سیریش! خسته نشدی از ما؟ برو پی کارت بابا.
تو سرم ارکستره. تمام آهنگایی که بعد رفتنت آماده کرده بودم، یه جا شروع میکنن به خوندن. شلوغه. چیزی ازش نمیشه فهمید.
امشب باز زدم زیر قولم. هی به چشات نگاه میکنم، میگم ببخشید، بازم تا سحر بیدار موندم. قاب عکسو پشت و رو میکنم تا با خیال راحت بیدار بمونم.
از پنجره صدای قطار و واق واق سگا میاد. راضیم. شلوغی آدما این وقتا که میشه، خاموش میشه.
میشینم بیشتر بهت فکر میکنم. رفتی؟! خوش به حالت. برنگرد. هوا پسه.