این قصه هر ساله مان است، نه اینکه فکر کنید فقط برای بدرقه پائیز، نع! برای سلام به بهار هم همین آش و همین کاسه است. بعبارتی قصه هر شب یلدا و هر سیزده به در خانواده بزرگ ما اینست که برنامه های متفاوتی را طراحی میکنیم. از قبل با دختر دختر خاله مان و البته خواهر گرامیمان مینشینیم فکر مینوماییم که چه کنیم، چه نکینم که این روز وشب ها بهمان خوش بگذرد؟ مثلا آنوقتها که بچه تر بودیم و طرفدار دو اتیشه سریال کره ای، نودل میخریدیم و چاپ استیک و در خیالمان شب یلدا را با خوردنیهای بین المللی جشن میگرفتیم. یا مثلا بعدها که مستر حافظ را بیشتر به رسمیت شناختیم، در به در ، توی کتابخانه پسر خاله دکترمان، به دنبال ردی، اثری از دیوان حافظ میگشتیم(که آنهم یا معنی نداشت یا قد فهمش بلندتر از قد ما بود و قابل درک نبود!!!). بعضی وقتها هم نخ خیالمان را به دو بسته پودر ژله گره میزدیم تا در آسمان رویا به پرواز دربیاییم! اسم و فامیل را تا موقعی که عروس جدید به خانواده خاله ام اینا نپیوسته بود مانند جان گرامی میداشتیم اما ... اما از موقعی که ایشان به خانواده باحال ما گرویدند، خون تازه ای در رگهای خشکیده دمیده شد و بازی فاخر پانتومیم هم به لیست رویاهامان افزوده گشت...
حالا چرا هی میگویم رویا؟ صبر کنید.. مگر هفت ماهه دنیا آمدید ؟ عرضم به حضور انورتان که...
آقا اصلا "امید" را از ماااا وام گرفته اند... هرگز ناامید نمیشویم. ما هرسال با این افکار به خانه خاطره انگیز خاله جانمان رهسپار میشویم. اما خاله مان از آن خاله های خیلی خوب اما مستکبر است! اجازه نمیدهد کسی در فاصله یک کیلومتری اش، اسم فامیل بازی کند. پانتومیم که اصلا اسمش را نیاور... مگر هوس قلمبه های آب نکشیده را کرده باشی... آشپزی و نودل و این سوسول بازیها هم دخترجان از تو یک کدبانو نمیسازد... خجالت نمیکشی؟ اینهمه بچه را پشت خودت قطار کرده ای که چه؟ قرمه سبزی پخته ام، حالش را ببری .. این مزخرفات دیگر چیست؟ اگر به گاز دست بزنی، باید ظرفهای شام را تو بشوری...بعدهم روبه مادر طفلکم میگوید: دلت خوش است دختر بزرگ کرده ای؟ این را (مرا با عشق خطاب میکند همیشه. قربان خاله جانم بروم..) باید تا سال دیگر عروس کنی، یکم کار یادش بده....
سالهای پیش، نتیجه این میشد که با حالی گرفته و دماغی آویزان(بچه بودیم دیگر، گریه میکردیم، آب دماغمان راه می افتاد. شما نیز چنانچه باکلاس گریه نکنید و از دستمال استفاده ننومایید ، همچون آنموقع های ما میشوید.. بعله) می آمدیم به یک اتاق دیگر و به دیدن دوباره و بیست باره سریالهای فاخر کره ای نظیر " پسران فراتر از گل"، " تو زیبایی"، " من زشتم" و.... روی میاوردیم و در پایان با نقد تک تک کاراکترهای سریال، و حتی گیر دادن به جایابی گلدان در یک صحنه بی ربط ، اولا سطح بالای سواد بصری مان را نشان میدادیم و ثانیا با کاری مفید و آموزنده این شب را به پایان میبردیم... مکافات فردایش بود که باید انشای مفصلی در مدح خوش گذرانی های دیشبمان مینوشتیم و اینگونه بودکه تخیلمان رشد میکرد!
و اما چندسالی هست که داریم اعلام استقلال میکنیم! ناسلامتی بزرگ شدیم و وقت عروس کردنمان شده!!!
لذا از عید همین امسال تصمیم گرفتیم سیزده را جای دیگری به در کنیم و به خانه خاله محبوبمان نرویم.. هیچی دیگر نشستیم برنامه ریختیم نه مثل هر سال که فقط در بحر رویاییم نخیر امسال ایده هایمان را عملی کردیم. فقط چون خانمها اگر بخواهند از روی حوصله آماده شوند، خیلی طول میکشد، دقیقا نصف روز طول کشید که حاضر بشویم بعد ساعت یک بعد از ظهر رفتیم سینما و فیلم شادی به نام "متری شیش و نیم " را دیدیم که دوباره یاد استکبار بعضی ها افتادیم ولی خب به اشک اجازه ندادیم که آرایشی که اینقدر برایشان وقت گذاشته بودیم را خراب کند. بعد تا خانه پیاده آمدیم(البته مقداری دنبال اتوبوس عزیز دویدیم و چون راننده محترم ، پای مبارک را بر ترمز نفشارد، ما نیز مانند خانمهای متین و موقر پیاده روی را به نفس خویش تحمیل نمودیم!) بعدشم بازدید از یک پاساژ بزرگ و مرتفع (البته گفتند بسته است و ما خانمها از پشت شیشه! حض بصری وافری بردیم... زیرا خانمها میتوانند فقط با یک نگاه، جزئیاتی از تصویر را ببینند که آقایان با صدبار زیرورو کردن نمی بینند... )و در پایان سر از یک کافه دراوردیم و ....
بماند که خاله جانمان چقدر مکدر شدند و با متلکهای جدید و در مناسبتهای مختلف تو رویمان زدند ولی ناموسا احساس فتح اورست میکردیم... خیلی خوش گذشت
و اما میخواهیم برای یلدای امسالمان هم طرحی نو دراندازیم . مشتاقانه منتظر ایده های جدیدتان هستیم.
+پ.ن: آهای بزرگترهای فامیل، تمام روزهای سال، مستکبر باشید و ذره ای کوتاه نیایید. ناسلامتی شما مو سفید کرده اید و همه باید به تمام نظراتتان احترام بگذارند... مدیون هستید که کمی به حال دل جوانترها راه بروید... تازه اینکه چیزی نیست، بنده پیشنهاد میکنم آن کتاب معروف "101 راه برای ذله کردن پدرومادرها" را بخوانید و ورژن معکوسش را روی مهمانان پیاده کنید.. اینقدر خوش میگذرد... والا
+پ.ن: خاله جانم، امیدوارم هرگز وارد ویرگول نشوی.... تا ابد دوستت دارم...
++++پ.ن: نمیگویم تمام حرفهایم شوخی و الکی بود، چون نبود ! ولی خاله ام واقعا اینگونه نیست ولی برای مزه دار شدن این قصه شکم پر، مجبور بودم کمی چاشنی اضافه کنم.....در ضمن در اندیشه آزرده کردن کسی نبوده و نیستم. اگر از آن خاله های باحال هستید، توروخدا به خودتان نگیرید ولی اگر کمی و فقط کمی به این نوشته ها شبیهید، خب یکم به خودتان بگیرید.. والا ... تلنگر خوب است.. فرصت تفکر میدهد... یکم هم خودتان را جای دیگران بگذارید.. بخدا جای دوری نمیرود.. همین جاست. برمیگردد پیش خودتان...