متین دیناشی
متین دیناشی
خواندن ۱۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

معنی آزاد بودن زندگی است

نقاشی - Liberty Leading the People
نقاشی - Liberty Leading the People

مجموع اتفاقات یک سال و نیم اخیر باعث شد تا اندیشه در نوشتارها فرو برم و دست بر قلم بردارم. ابتدا سعی کردم بفهمم در چه جایی زندگی می‌کنیم؟ در چه جایی زندگی می‌کردیم؟ و در چه جایی می‌توانیم زندگی کنیم؟ بعد تر فهمیدم که دغدغه افرادی دیگر نیز در دوران‌های مختلف مشابه من بوده و سعی کرده‌اند با توجه به اوضاع جامعه، ذات بشر و پناه بردن به فلسفه و علوم اجتماعی به سوالات خود پاسخ دهند. ابتدا با شنیدن واژه "قانون" انگیزه گرفتم تا قانون را بهتر بشناسم و نتیجه آن مقاله‌ای در همین باب شد. بعد تر که "آزادی" بنظرم مهم تر آمد، ابتدا درمورد "آزادی بیان و اندیشه" تحقیق و نوشتن صورت دادم و حاصل آن هم مقاله دیگری شد. رفته رفته بر این شدم که یک بار هم که شده آزادی را هم برای خودم معنی کنم و نتیجه‌اش این متنی شد که در ادامه تقدیم خواهم کرد. این متن قرار نیست که یک شاهکار ادبی باشد، بلکه مبارزه‌ای فکری با استدلال‌های مختلف علیه دشمنان آزادی است. می‌توانید از آن برای تیزتر کردن قوه استدلال خود و بعد تر برای شکست دادن حریف از نظر فکری بهره ببرید. چرا که مقدمه پیروزی بر حریف در دنیای واقعی این است که ابتدا از نظر فکری بر او چیره شویم. درمورد متن باید بگویم که تا جای ممکن سعی کردم از واژگان تخصصی کمتری استفاده کنم اما درصورتی که احساس می‌کنید نیاز به تعریف بهتری هم هست، جست و جو درمورد آن‌ها خالی از لطف نیست که در کامنت‌ها گوشزد کنید. قبل از شروع، این قطعه را که بنظرم باب دل آمد را نیز با شما به اشتراک میگذارم:

زندگی در بندگی شرمندگی است
معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران
بر تن مردان بود بار گران
بنده حق در جهان آزاده است
مست وی فارغ ز جام و باده است
« خلیل الله خلیلی »

چرا آزادی وجود دارد؟

حقوق بشر وجود دارد. و اگر وجود دارد، با توجه به عنوان آن، "حقوق بشر" هر کس که انسان باشد دارای آن است! و اینگونه نیست که وجود آن‌ها به یک نهاد قانونی گره خورده باشد و آن نهاد آن ها را تعریف کند! این حقوق، فیزیکی نیستند! بلکه حقیقی هستند. ما می‌توانیم درمورد چیستی آن‌ها به بحث استدلال بپردازیم اما چیزی که مسلم است این است که وجود دارند و همه بطور برابر از آن‌ها برخوردار می‌باشند.

نظریه قرارداد اجتماعی بطور خلاصه بیان می‌دارد که ما انسان‌ها از برخی از حقوق و آزادی‌های خود دست می‌کشیم تا به حقوق و آزادی‌های جدیدی برسیم و یک پیکره سیاسی قدرتمند تشکیل دهیم. در مقاله "چرا مقابله با آزادی بیان کاری بیهوده است؟" درباره وجود حقوق سلب نشدنی مانند عقیده، باور، امنیت فیزیکی و... بحث کردیم. نتیجه می‌گیریم که مرزی بین قدرت پیکره سیاسی و وجود خود افراد قرار دارد. و طرفین آن مرز را پهنه خصوصی و جامعه سیاسی می‌نامیم. پس یعنی این پهنه وجود دارد. در این پهنه انسان آزاد است! چرا که در این پهنه، حتی پیکره سیاسی که قدرتمندترین موجود است نیز نمی‌تواند وی را به انجام کاری مجبور سازد.

چرا باید به آزادی بها بدهیم؟

اگر شما پیرو مذهب و یا یکی از آئین های ابراهیمی مانند اسلام، مسیحیت و یهودیت باشید، پاسخ شما در نوشته ها و متون کتاب‌های اصلی نوشته شده است. پس لازم نمی‌بینم آن را شرح دهم. اما بنظر ضروری است که نگاهی غیر الهی نیز به آن داشته باشیم. نمی‌توان مستقیما آزادی و دیگر حقوق را به خدا و طبیعت ارتباط داد، چرا که درصورتی که وجود هم داشته باشند، ما توانایی خواندن ذهن آن‌ها را نداریم و از قصد و اراده ایشان مطلع نمی‌باشیم.

دو دیدگاه رایج درباره اینکه انسان باید چگونه عمل کند وجود دارد. اولی فائده‌گرایی، که معتقد است، هر عملی که درنهایت به بهتر شدن رفاه و حال مادی انسان‌ها بیانجامد درست است(دوری از درد و جستن لذت). البته این دیدگاه معتقد است که بهتر شدن رفاه و حال مادی اگر برای تعداد بیشتری از انسان ها باشد با ارزش تر است! دیدگاه دیگر اخلاق‌گرایی است. که باور دارد ارزش هر عمل فارغ از نتیجه آن، وابسته به تطابق یا عدم تطابق آن با قواعد اخلاقی از پیش تعیین شده مشخص می‌شود. این دو دیدگاه را نقطه مقابل یکدیگر می‌دانند. در فائده گرایی برا اساس نتیجه و در اخلاق گرایی بر اساس نظام اصولی اخلاقی تصمیم خواهیم گرفت.

یافته‌های علم اقتصاد ثابت کرده است که بها دادن به ارزشی مانند آزادی و پاسداشت از حقوق انسانی، رشد و شکوفایی اقتصادی را رقم می‌زند. آزادی انگیزه لازم برای رشد حداکثری را به افراد می‌دهد. آیا به نظر شما برده‌‌ای در هزار سال پیش که دارای هیچگونه حقوقی در قبال ارباب خود نبود بهتر کار می‌کند؟ و یا کارگری که آزاد است با هر کارفرمایی که حقوق و شرایط کار بهتری پیشنهاد می‌کند قرارداد ببندد؟ کدام یک از ایشان بهره‌ورتر است و زندگی شاد تری دارد؟ پس با یک نگاه فائده گرا درخواهیم یافت که بها دادن به ارش آزادی می‌تواند به بهتر شدن وضع مادی انسان نیز بیانجامد.

آزمون تعمیم پذیری یا آزمون تعمیم پذیری کانت، آزمونی برای شناسایی و ساخت یک نظام اخلاقی فردی است. تنها کاری که باید برای تشخیص اینکه یک عمل اخلاقی است و یا خیر، انجام داد، طرح دو پرسش است! نخست اینکه "اگر این عمل به قانونی جهان شمول تبدیل شود دوست دارم که در آن جامعه حضور داشته باشم؟" و دوم اینکه "آیا راضی خواهم بود که این عمل درباره من انجام شود؟" اگر پاسخ شما به هر یک از این پرسش‌ها "خیر" باشد، پس بهتر است درباره آن عمل تجدید نظر کنید. از آنجایی که در دیدگاه اخلاق‌گرایانه می‌توان از این آزمون استفاده کرد، بیاید درباره آزادی این پرسش را مطرح کنیم! آیا مقابله با آزادی عملی اخلاقی است؟ این وظیفه دشوار را به شما محول می‌کنم...

  • آیا حاضر هستم در جامعه‌ای زندگی کنم که آزادی افراد پایمال می‌شود؟
  • آیا از اینکه آزادی من به هرگونه‌ای پایمال شود رضایت دارم؟

آزادی چیست؟

حال که دانستیم آزادی وجود دارد و پرداختن به آن مهم است، به چیستی آن می‌پردازیم.

آزادی مثبت و منفی - آیزا برلین

آیزا برلین فیلسوف سیاسی روسی-انگلیسی، در کتاب خود، تحت عنوان (two concepts of liberty) از آزادی مثبت و منفی سخن می‌گوید. او آزادی مثبت یک فرد را آزاد بودن او در عمل به دلخواه خودش، با توجه به منافع خودش، برای رسیدن به اهداف خودش می‌داند! آزادی منفی نیز دربرگیردنده این است که فرد آزاد است(و باید) وجود داشته باشد! منشا آزادی مثبت تمدن و هنجارها هستند در حالی که منشا آزادی منفی، حقوق طبیعی انسان است! بطور مثال ممنوعیت ادیان و سرکوب عقیده و رفتار اقلیت‌ها یا نفی مالکیت خصوصی، نوعی نقض شدن آزادی مثبت است. در حالتی دیگر اگر به افراد اجازه بدهیم یکدیگر را به عنوان برده صاحب شوند یا گروهی بر اساس خصوصیتی مانند نژاد یا طبقه اجتماعی نسبت به سایرین برتری داشته باشند، آزادی منفی را نقض شده است. به عبارت دیگر آزادی منفی یعنی کسی حق ندارد من را کنترل کند و چیزی را از من نفی کند. و آزادی مثبت یعنی فقط من می‌توانم و فقط من باید خودم را کنترل کنم!

آیزا برلین - آزادی مثبت و منفی
آیزا برلین - آزادی مثبت و منفی

خیلی از افراد و ایدئولوژی ها آزادی را صرفا در نقض نکردن آزادی منفی می‌بینند. آیزا برلین با تقسیم مفهوم آزادی به مثبت و منفی، صرفا آن را به دو قسمت تبدیل نکرده است! بلکه جنبه‌هایی از آزادی را برای افرادی که ادعای اعتقاد به آزادی را دارند بیان نموده. چرا که کمتر کسی بصورت آشکارا منکر آزادی و حقوق انسان‌ها می‌شود. با این تقسیم بندی فردی که آزادی را به آزادی منفی محدود می‌کند، دیگر نمی‌تواند ادعا کند به آزادی پایبند است!

اصل آزار

اصل آزار بیان می‌دارد که فرد می‌تواند به هر طریقی که بخواهد زندگی کند تا وقتی که به کسی صدمه نرساند. این صدمه یا آزار می‌تواند مالی، روانی، فیزیکی و... باشد. درست تر این است که بگوییم در اصل آزار، از وظایف حکومت این است که قوانین سلبی تصویب کند تا دیگران از آزاری که من می‌توانم برایشان داشته باشم در امان باشند. وظیفه نهاد قانون گذار این است که یکسری نبایدها و مرزها را برای ما مشخص کند. و نه اینکه سبک زندگی دلخواه خود را ترویج داده و آن را بر مردم تحمیل کند. عبارت paternalism با ترجمه تحت اللفظی پدرگرایی به معنی محدود ساختن خودمختاری افراد به بهانه مصلحت واقعی آن‌ها است. با توجه به اصل آزار مجاز به این کار نیستیم، مگر به سه دلیل! نا توانی ذهنی یا صغر سن یا ارتکاب جرم! به طبع پترنالیسم در این سه شرط هم به شرطی عقلانی است که هزینه این محدود سازی از ضرر جلوگیری نکردن با آن کمتر باشد.

Paternalism
Paternalism

آزادی چه نیست؟

به نظر من در مسیر شناختن آزادی مهمتر از چیستی آزادی این است که بدانیم آزادی چه نیست. آزادی برابر با بی بند و باری نیست! آزادی و آزادی‌خواهی با آزادی مطلق متفاوت است. و آزادی سیاسی و اقتصادی از یکدیگر جدا نیستند!

آزادی با بی‌بند و باری یکی نیست

بی بند و باری کاری غیر قانونی، نامشروع و ناعادلانه است! اختیار داشتن در انجام اینچنین کارها آزادی نیست، بلکه بی‌بندوباری است. اگر پا را فراتر گذاشته و به آزادی مطلق بیاندیشیم، شاید گمان کنیم که مبارزه و وضع قوانینی برای مقابله با بی‌بندوباری نفی کننده آزادی است. اما با هیچ کاری نکردن در مقابل آن، در اصل به انجام‌دهندگان آن آزادی آنارشیستی داده‌ایم! و این خلاف آزادی مثبت است. انسان پاک و آزاده، آزادانه کاری را انجام می‌دهدکه تبهکار از ترس مجازات قانون به آن تن می‌دهد. البته تبهکار تا زمانی که با آگاهی از مجازات تصمیم‌میگیرد که خودداری کند یا آن عمل را مرتکب نشود، آزادی او سلب نمی‌شود بلکه بی بند و باری‌اش برای عمل به دلخواه کنترل می‌شود!

آزادی سیاسی و آزادی اقتصادی از هم جدا نیستند

اگر تکلیف اخلاقی خود را نیک زیستن بدانیم، بدون آزادی سیاسی نمی‌توانیم در اجتماع هایی که شکل دادیم، در تصمیمات مشارکت کنیم! چون ما حق داریم آزادانه و با مسئولیت خود بر اساس آزادی‌های مثبت خود تلاش کنیم، پس برای اینکه بتوانیم فرد را مسئول کنش‌های مختلف خود که در راستای اهداف و منافع او هستند مسئول بدانیم، آزادی سیاسی لازم و ضروری است. اگر قرار باشد آزادی را از انسان سلب کنیم، پس چه کسی قرار است مسئول اعمال او باشد؟ ما این حق را داریم که به نفع خود و برای نیک زیستن خودمان تلاش کنیم. فکر کردن و آرزو کردن، اما نداشتن توانایی لازم برای کنش را نداشتن آن چه فایده ای دارد؟ اینگونه آزادی ها لازم اند تا آرمان "نیک زیستن" تحقق پیدا کند.

آزادی سیاسی و اقتصادی دور از هم نیستند. خیلی از افرادی که به ظاهر آزادی‌خواه بوده و بیشتر پوپولیست هستند، گمان می‌کنند آزادی سیاسی بدون آزادی اقتصادی محقق می‌شود. می‌توان با آزادی سیاسی، آزادی اندیشه، رسانه و مطبوعات را داشت اما این سرابی بیش نیست! لودویگ فون میزس در سخنرانی‌های خود مثالی را عنوان کرده است! اگر فرض کنیم حکومت به افراد آزادی سیاسی بدهد اما انحصار مطبوعات و صنایع را با خود داشته باشد، خواه نا خواه حکومت و اهل آن از این شرایط سوء استفاده کرده و فعالیت‌های این بخش‌ها را طبق میل خود پیش می‌برند! و چیزی جلو دارشان نیست. این انحصار در بخش‌های مختلف اقتصادی مانند مطبوعات و صنایع، آزادی سیاسی را مستقیم و غیر مستقیم مخدوش می‌کند!

تفاوت لیبرالیسم و لیبرتاریانیسم

از جمله مشکلات دولتمردان ما و مردم عامه، نداستن تفاوت میان لیبرالیسم و لیبرتاریانیسم است! لیبرتاریانیسم، بر آزادی منفی تاکید دارد و به کل با دخالت دولت مخالف است. این دیدگاه معتقد است اگر از شخصی چیزی را سلب کنیم، او دیگر آزاد نیست. پس به هیچ چیز دست نخواهیم زد! اما دیدگاه لیبرال هم آزادی مثبت و منفی را با هم دربر می‌گیرد. در این حالت از تعرض افراد به حقوق یکدیگر جلوگیری می‌شود و آزادی مثبت آن‌ها نیز تحقق می‌یابد!

آزادی و وابستگی متقابل

آزادی یعنی هرکس دقیقا به یک اندازه به دیگران وابسته باشد. اگر مردم آزاد باشند، همانطور که صاحب کارخانه قدرت دارد و در کارخانه خود فرمان می‌دهد، خریداران هم با تمایلات و ترجیحاتشان قدرت خود را نشان داده و رفتار صاحب کارخانه را هدایت می‌کنند. پس طرفین به یک اندازه به هم وابسته هستند!

آزادی به معنی بهترین تصمیم‌گیری نیست

می‌دانیم که انسان همه تصمیمات خود را عاقلانه نمی‌گیرد و احساسات را هم دخیل می‌کنند. اتفاقا بها دادن به آزادی انسان هم به این معنی نیست که لزوما عقلایی تصمیم خواهد گرفت. بلکه بر اساس انگیزه خود تصمیم می‌گیرند. آزادی یعنی که هرکس بتواند بر اساس استنباط خود از منافع خود عمل کند. ما همه سعی در آن داریم که در تصمیم گیری خرد را سرلوحه قرار دهیم و کمتر کسی را می‌توان یافت که از روی عمد بخواهد ثروتش را دور بریزد یا متضرر شود. به بیان دیگر مساله آزادی عمل به دلخواه این نیست که بگوییم فرد بهتر از همه منافع خود و روش های رسیدن به آن را می‌شناسد بلکه باید بگوییم نیافته‌ایم کسی را که بهتر از او می‌تواند برایش تصمیم‌گیری کند!

پایان و سرانجام

در این نوشته من قصد خلق یک شاهکار ادبی برای دیده شدن را نداشتم، مثل بیشتر نوشته‌های قبلی دوست داشتم پیشرفت فکری را برای اهل آزادی تسهیل ببخشم. چرا که همانطور که بارها و بارها گفته‌ایم، مقدمه پیروزی بر دشمن در دنیای واقعی، ابتدا پیروزی فکری بر اوست! قدردان شما خواهم بود اگر با نوشتن نقد، یا سوال‌های خود، به کامل‌تر شدن این نوشته کمک کنید. امیدوارم آزادی را قدر بدانیم و برای دستیابی به آن تلاش کنیم و آن را محقق سازیم...

آزادیفلسفه سیاسیفلسفهاقتصادزن زندگی آزادی
زندگی در بردگی شرمندگی است/معنی آزاد بودن زندگی است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید