همهی ما طعم تلخ تنهایی رو چشیدیم؛ وقتی توی پارک، بدون همبازی، بازی کردن بچههای دیگه رو میدیدیم، وقتی توی یه مهمونی شلوغ، هیچ کسی رو برای همصحبتی با خودمون پیدا نمیکردیم و ساکت یه گوشهای میشستیم؛ و وقتی نیمهی گمشدهمون که همهی آینده خودمون با او تصور میکردیم دیگه کنار ما نبود.
همیشه باید بابت عشق بهایی پرداخت، و تنهایی بخشی از آن است. هر آدمی که عاشق باشد، یا به کسی فکر کند، در غیاب آن فرد، وقتی که چه جسمانی چه عاطفی ترک میشود، حتما تنهایی را تجربه خواهد کرد. البته شما میتوانید رابطه صمیمی و نزدیکی با دیگران نداشته باشید تا آسیبپذیریتان را به حداقل برسانید؛ اما بهایی که میپردازید چه بسا تجربهی تنهاییِ بزرگتری باشد.
انسان ذاتاً موجود اجتماعیای هستش، یعنی در زندگی روزمره خودش نیاز به توجه دیگران داره و همچنین نیاز داره که دیگران هم به او نیاز داشته باشن. پس دوست داره که عضوی از یک شبکهای باشه که نیازهای عاطفی خودش رو بر طرف کنه؛ و وقتی که نتونه اون نیاز عاطفی رو برطرف کنه، تنهایی رو حس میکنه.
پس تنهایی لزوماً رابطهای با تعداد آدمهای اطراف فرد نداره؛ فرد میتونه با وجود اینکه آدمای زیادی دورش داشته باشه بازم احساس تنهایی بکنه.
آنچه ما از موقعیت حس میکنیم منوط است به چگونگی برداشت ما از آن موقعیت.
تنهایی رو میشه به سه دسته تقسیم کرد: تنهایی گذرا، تنهایی موقعیتی و تنهایی مزمن.
تنهایی گذرا ممکن است در هر گوشه کناری سراغمان بیاید. فرقی ندارد در مهمانی باشیم یا در خانه، حسی است که ممکن است خیلی سریع بیاید و برود.
تنهایی موقعیتی منشأ بیرونی دارد، یعنی یک موقعیت خاصی پیش میاید که فرد احساس تنهایی میکند. به طور مثال وقتی عزیزی را از دست میدهیم یا از رابطهی جدیای بیرون میایم.
تنهایی مزمن از درون فرد نشأت میگیرد، یعنی از «خود» میآید و فرد به دلیل نداشتن رابطهی مناسب با دیگران همواره در حال رنج کشیدن است.
تنهایی موقعیتی میتونه شدیدتر از تنهایی مزمن باشه اما در این نوع از تنهایی بر خلاف تنهایی مزمن میشود با ایجاد رابطه با افراد جدید این حس را کاهش داد. البته گاهی تنهایی موقعیتی به حدی شدید میشود که ایجاد ارتباط جدید را برای فرد غیرممکن میکند.
در تنهایی مزمن فرد دچار یک «کمال طلبی اجتماعی» شده که باعث میشه همیشه از ارتباطات خودش با دیگران توقع بیشتری داشته باشه؛ به سختی به دیگران اعتماد میکنه چون همیشه دنبال رابطهی ایدهآلی هستش که هیچ مشکلی نداشته باشه. هیچ تغییر اجتماعی هم نمیتونه این حس رو از این افراد بگیره.
کلید بهبود این حس تنهایی اعتماد به آدمها و درک این موضوعه که روابط خوب پیدا نمیشه بلکه ساخته میشه؛ نمیشه توفع این رو داشت که روابط ما با دیگران همواره در بهترین شریط خودش باشه. روابط انسانی بالا پایین داره و هنر همدلی و گفتگوی انسانیه که این بالا پایینهارو برای ما انسانها معنادار میکنه.
«رابرت اس وایس» یه دستهبندی دیگهای هم به انواع تنهایی اضافه کرده: تنهایی اجتماعی و تنهایی عاطفی.
تنهایی اجتماعی همان فقدان همآمیزی اجتماعیست، و کسانی که از حیث اجتماعی تنها هستند تمنای این را دارند که عضوی از یک جامعه باشند. برخلاف آن تنهایی عاطفی فقدان رابطهی صمیمی با آدمی خاص است.
این دو نوع از تنهایی باهم متمایز اند. میتوان از نوعی از تنهایی رنج برد بدون اینکه به نوع دیگر مبتلا شد. فرد میتونه جایگاه اجتماعی خوبی پیدا بکنه ولی همچنان از تنهایی عاطفی رنج ببره و برعکس، فرد میتونه با کسی رابطه عاطفی برقرار کنه در حالی که از تنهایی اجتماعی رنج میبره. در هر صورت انسان به هر دوی این روابط نیاز داره و هیچکدوم از این روابط نمیتونن جای رابطهی دیگه رو بگیرن. کودک همونطور که به مهر و عاطفهی والدین خودش نیاز داره به این نیاز داره که دوست و همبازی پیدا بکنه و بتونه با همسن و سالای خودش رابطهی اجتماعی خوبی داشته باشه. مهر و عاطفهی پدر و مادر نمیتونه انزوای کودک را در مدرسه جبران کنه همانطور که دوستان و همسن و سالای کودک هم نمیتونن جای مهر و عاطفهی پدر و مادر رو پر کنن.
طبق تحقیقات اغلب جوانها از تنهایی اجتماعی رنج میبرن در صورتی که رنج تنهایی در مسنترها بیشتر از روابط عاطفی آنها نشأت میگیره.
ما همونقدر که محتاج بودن با دیگران هستیم، به دور بودن از اونا هم نیاز داریم. ما آدما هرچقدرم که با کسی صمیمی باشیم بازم نمیتونیم خود واقعیمون باشیم، نمیتونیم تصمیمات خودمون رو بگیریم و گاهی خواسته خودمون رو به نفع عزیزانمون پنهان میکنیم. برای همین به زمانهایی نیاز داریم که از دیگران دور باشیم و خودِ واقعی خودمون رو ابراز کنیم. کمی برای خودمون وقت بزاریم، کتاب مورد علاقمون رو بخونیم، فیلم یا سریال مورد علاقمون رو ببینم
اما این خلوت نباید ناچاراً از تنهایی ما ایجاد بشه. یعنی ما باید بتونیم خلوت خودمون رو کنترل بکنیم؛ این فرایند خلوت گزیدن باید کاملا آگاهانه و طبق انتخاب خودمون ایجاد بشه تا بتونیم هر زمانی که احساس نیاز کردیم به اجتماع برگردیم.
تنهایی یه حسه نه واقعیت؛ سعی کنیم احساسات خودمون رو بشناسیم بدونِ اینکه قضاوتشون کنیم.
راجب توقعات و انتظارات خودمون با عزیزانمون حرف بزنیم و از اوناهم بخواین که باهامون در این مورد صحبت کنن. به آدمای جدید اعتماد کنیم تا روابط جدیدی برای خودمون بسازیم. از خلوت خودمون بهترین استفاده رو ببریم و از اینکه گاهی از دیگران دور بشیم نترسیم.
منبع این پست کتاب «فلسفهی تنهایی» نوشتهی لارس اسونسن بود که نشر خوب گمان با ترجمهی روان «شادی نیکرفعت» منتشر کرده. تلاشم این بود که خلاصه کتاب نباشه و سعی کردم بخشی از برداشت شخصی خودم از این کتاب رو در اینجا به اشتراک بذارم. به همین دلیل بهتون توصیه میکنم که این کتاب رو بخونید و اگه خوندید برداشت خودتون رو در نظرات همینجا با من به اشتراک بذارید.