روزی که موضوع پایاننامهام را انتخاب کردم ابدا متوجه نبودم که قدم در چه مسیر پر پیچ و خمی گذاشتهام. به مرور با چالشها و مشکلاتی مواجه شدم که نه تنها من، که همهی دانشجویان علاقهمند را به خود دچار کرده بود. منبع مناسبی جز گپوگفت با فارغالتحصیلان وجود نداشت و کمتر کسی به مشکلات حاشیهای اشاره میکرد. بنابراین از آن روزها به فکر پیادهسازی تجربیاتم و به تصویر کشیدن آنها برای دوستان و دانشجویان دیگر افتادم و حالا که یک ماه از دفاعم میگذرد زمان را مناسب میبینم که از حوادث فاصله بگیرم و از دور به توصیف آنها بپردازم.
همین ابتدا بگویم اگر اهل کار قبیح خرید پایاننامه هستید، یا برایتان مهم نیست که نتیجهی کارتان چه باشد و به کجا برسد، یا مثلا قصدتان از ادامه تحصیل صرفا افزایش حقوق و مدرک و امثالهم بوده، این نوشتار برای شما نوشته نشدهاست. همچنین من در این نوشتار نمیخواهم به اصول پایاننامهنویسی (معرفی فصول، روش تحقیق، استناد و فلان و بهمان) بپردازم. بیشتر قصدم صحبت از نکاتی است که تجربیاند و کمتر کسی این تجربههای مفید را بیان میکند. تجربههایی که دانستنشان برای دانشجویانی که تازه این پروژهی نسبتا بزرگ را شروع کردهاند، حیاتی یا حداقل مفید است!
حقیقت آن است که به نظرم نوشتن تمام این تجربیات در یک عنوان نوشتار، کلیگویی است. بنابراین تصمیم گرفتم این نوشتارها را به صورت سریالی منتشر کنم تا هم خیالم راحت باشد که تمام مطالبی که در ذهنم داشتم منتقل کردهام و هم مخاطبان به صورت واضح بدانند در هر نوشتار قرار است با چه چیزی روبرو شوند و یک راست سراغ مطلبی بروند که به دردشان میخورد.
برای شروع ترجیح میدهم از شمایل پایاننامه در ذهن خودم بگویم. به زعم من نوشتن پایاننامه بیش از هرچیز به ساختن فیلمی بلند میماند. یک کلیت را باید جلو ببری با رعایت این نکته که جزییات مهمی نیز هستند که میبایست به اندازهی همان کل به آنها توجه داشته باشی. یک برنامهی از پیش تعیین شده داری، موضوعت مشخص، استادت مشخص و احتمالا روش پژوهشت نیز تعیین شدهاست اما در حقیقت چالشهایی پیشبینی نشده سر راهت سبز میشود.
کمالطلبی و کمالگرایی، ناتوانی در بیان منظور (ضعف در ارتباط برقرار کردن با کلمات)، عدم توجه به بهینهسازی زمان، خستگی مفرط، بیانگیزگی و ناامیدی، آزارهای اداری، کنترل پیوستگی در جریان پروژههای طولانیمدت، عدم توانایی در ایجاد تعادل میان درس، کار و خانواده، عدم تفاهم با اساتید راهنما و مشاور و هزار و یک چالش دیگر کافی هستند تا دانشجو را از پا دربیاورند. حالا پرداختن به موضوع اصلی، دشواریهای روش تحقیق و اجرای پروژه و همچنین مسئولیت بالا در تولید علم خالص و دست اول (در موارد خاص!) به کنار!
دانشجو، دانشجوست! بیتجربه است و احتمالا برای اولین بار میخواهد حرف حساب بزند. حقیقتا قرار نبوده همه چیز را بلد باشد و خستگیناپذیر و قهرمانانه جلو برود و ترم چهار هم دفاع کند. دانشجو با تصویب پروپوزال انگار در اتاقی را باز کرده که در آن ظلمات کامل است. با هر خطی که مینویسد انگار یک چراغ روشن میشود. تا زمانی که رساله به پایان میرسد، دانشجو به اندازهی توان خودش اتاق را روشن کرده. انگار که شناخت دانشجو همزمان با نگارش و همزمان با روشن شدن ابعاد پژوهش شکل میگیرد. هر قدر پایاننامه، اتاق علم را روشن کند، همانقدر هم دانشجو تازه یاد میگیرد که پایاننامه چیست و چگونه باید آن را نوشت! خلاصه که روزگار غریبی است نازنین!
من در این سلسله نوشتار یک هدف مشخص دارم. و آن اینکه ضمن بیان چالشهای شخصی و راههای مواجه با آن، از میزان استرس خواننده کم کنم و برچسب گناهکاری ناشی از بیتجربگی را از او بردارم. میخواهم به او بگویم که تنها نیست و حق دارد غر بزند اگر احساسات منفی، خواب و خوراک را از او گرفته است.
نوشتار بعدی میخواهم از شروع حرف بزنم: چالشهای انتخاب موضوع و استاد راهنما!