افسردگی از دیدگاه تئوری انتخاب
ما افسرده نمیشیم بلکه خودمونو افسرده میکنیم و افسردگی یک انتخاب کمتر بد در مقام مقایسه با اضطراب است،زیرا رنج و درد افسرده نشدن ، یعنی در اضطراب ماندن بیش از رنج افسرده شدن هستش
وقتی افعال را با فعل اول شخص مفرد بکار میبریم میپذیریم که مسوول انجام ان فعل خود ما بودیم و ان را ما انتخاب کردیم و دیگر قربانی بیماری روانی محسوب نمیشویم .دنیای نظریه انتخاب دنیای مسوولیت پذیری است، استفاده از اسامی و صفات برای بیان افسردگی یا دیگر بیماری های روانی باعث میشود ادمها تصور کنند جز رنج کشیدن کاری از دست انها برنمی اید
۱)در یک دیدگاه افسردگی برای مهار عصبانیت بکار میرود و چون مهار کامل عصبانیت انرژی زیادی میبرد تا وقتی افسرده اید انرژی کافی برای انجام کارهای دیگر ندارید اگر نمیتوانستیم به سرعت و به شکل موثری خود را افسرده کنیم ، نمیتوانستیم زندگی زناشویی و یا زندگی در خانواده و جامعه را ادامه بدهیم.افسرده کردن ، خود جلوی بسیاری از خشونت های خانوادگی و زناشویی را میگیرد،اگر هنگام ناکامی خودمان را افسرده نکنیم ،خیابان ها و خانه ها مناطق جنگی خواهند شد
وقتی کسی که خودش را سخت افسرده کرده است ناگهان از این کار دست میکشد ، طوریکه عجیب به نظر میرسد میتوان حدس زد که تصمیم به خودکشی گرفته است. او با این تصمیم راهی برای خروج از بدبختی پیدا کرده است
رواندرمانگران همیشه مراقب هستند تا مبادا بیمارانی که برای مدت طولانی افسرده بوده اند به یکباره حالشان بهتر شود،زیرا با دیدن این بهبود میتوان حدس زد ممکن است در فکر خودکشی افتاده باشند
۲)کمک خواستن
افسردگی خود در بسیاری موارد یک نوع کمک خواهی بدون التماس است،قویترین شیوه مخابره پیام کمکم کن به دیگری است .
کمک خواستن بوسیله التماس غرور فرد را میشکند ، زیرا او دوست ندارد دیگران او را فرد بی عرضه ای تصور کنند ولی در روش افسرده کردن خود ، فرد با دادن رنج و عذاب به خودش تقاضای کمک خواستن را در ذهن خودش مشروع میکند
روانشناسان اجازه نمیدهند که بیماران انها را با افسردگی خودشان کنترل کنند ولی همچنان با انها همدلی و دلسوزی لازم را دارند
۳)فرار از مسوولیت
ما به این دلیل خود را افسرده میکنیم تا کاری که باید انجام دهیم یا از انجام دادن ان میترسیم را انجام ندهیم
مثلا فردی که شغلی را به دلیل تعدیل نیرو از دست داده است چون میترسد اگر حتی شغل جدیدی بدست اورد باز ممکن است شغلش را از دست بدهد و یا میداند که دنبال شغل جدیدی گشتن مسوولیت سنگینی است افسردگی را انتخاب میکند تا از زیر بار مسوولیت گشتن به دنبال کار جدید طفره رفته یا بدینوسیله از دیگران برای کار پیدا کردن ،برای خودش ، کمک بخواهد
برای اینکه از شر این افکار منفی رها شوید چاره ای ندارید جز اینکه خواسته و رفتارتان را تغییر دهید
شیمی مغز میتواند معلول افسردگی باشد نه علت ان